04
چهارشنبه, دسامبر
چهارشنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۳

انارک نیوز - با درود و عرض ادب و ارادت و احترام خدمت کلیه عزیزان انارکی،
در گذر از شهر انارک به قصد طبس، به اتفاق همراهان در حد رفع خستگی و صرف یک لیوان چای توفیق آنرا یافتم که در ورودی شهر انارک در محل بنای یادبود شهدای مواد مخدر توقفی کوتاه داشته باشم.
چندین سال قبل (حدود شش تا هفت سال) هم از این مکان بازدید کرده بودم. اگرچه در همان پنج شش سال قبل هم بی توجهی را حداقل در حد کمبود و ایجاد یک فضای سبز با کاشت چند نهال سازگار با محیط و فضایی شایسته و درخور شأن این شهدای عزیز که جان خویشتن را در طبق اخلاص فدای امنیت و آسایش مردمان این سرزمین نموده بودند کاملا به چشم می خورد اما آنچه را که اصل موضوع و مهم بود سالم بودن بنای یادبود و سنگ فرش ها و فضای بنا بود. اما متأسفانه در بازدید اخیر (تعطیلات عید فطر ۴۰۳) شاهد آن بودم که گچ های بنا ریخته و سنگ فرشها کنده و رها شده و چراغهای روشنائی شکسته و له شده و فضای اطراف فاقد نظافت و پاکیزگی لازم و بطور کلی بنای بادبود ‌این عزیزان در وضعیت رقت باری قرار داشت. در حالی که این شهدا ی عزیز و گرانقدر جمله از اعضاء و کادر نیروی انتظامی بودند و تأسف بارتر آن که ساختمان و پایگاه محل استقرار عزیزان نیروی انتظامی دقیقا در روبروی این بنا و در فاصله کمتر از پنجاه متر قرار گرفته است.
به عنوان یک هموطن، یک همنوع و یک ایرانی علاقمند به ارزش ها، عاجزانه از شورای محترم شهر انارک، جناب شهردار محترم شهر، فرمانده و مسئول محترم نیروی انتظامی شهر و سایر عزیزان و گرامیان شهر انارک اعم از مسئول و غیر مسئول تقاضامندم در حد مقدورات و رعایت شأن این عزیزان شهید لطف نموده و به یاری این بنا بشتابند و این بنا را که در دید گردشگران و رهگذران و در حقیقت بیانگر قدرشناسی عزیزان انارکی در تکریم شهداست به نحوی که شایسته و در خور جایگاه آنان باشد بازسازی و با ایجاد فضای سبزی که سازگار با محیط و امکان‌ ایجاد آن می باشد مکانی را علاوه بر گرامیداشت این شهدای عالیقدر  جهت لحظه ای توقف مسافران و رهگذران فراهم آورند و باشد که یاد این عزیزان شهید که با تقدیم خون خود امنیت و آسایش را برای من و تو و همه هموطنان به وجود آورده اند‌ همواره در یادها باقی بماند و پیوسته قدردان خون این گرامیان و عزیزان و سایر عزیزانی که جان بر کف در ایجاد امنیت ایثار می کنند باشیم.
امید آنکه عزیزان مسئول در این خصوص قبل از آنکه وضعیت بنا وخیم تر گردد اقدامی عاجل و شایسته را به انجام رسانند.
یک رهگذر هموطن و علاقمند به شهر انارک، شهری که به عنوان سمبل معدنکاری ایران به‌گردن همه ایرانیان حق بزرگی دارد. (.فروردین ۴۰۳)

(امید), [29/01/1403 21:05]

انارک نیوز - هرچه بر اثر بی تدبیری، بی سوادی، عدم توجه به خواست جامعه، پنهان کاری گندکاری ها به نام سیاه نمایی و غرق در فساد نهادینه بودن، تورم و رکود افزایش و تولید کاهش یابد جنس بی اندازه گرانتر و قدرت خرید جامعه نابود می شود.
مالیات، ارزش افزوده، عوارض، جریمه و ... بیشتری گرفته می شود، جیبها خالی تر و تمامی مشکلات و آسیب‌های اجتماعی زنجیروار به هم متصل و تلنبار می شود. بحران های خانمان برانداز بیکاری، فقر، کاهش فرزندآوری، مشکلات روحی و روانی، خلاف‌کاری و تزلزل بنیان‌های خانواده، دزدی، قاچاق و قتل، اعتیاد و مواد مخدر، طلاق و کاهش ازدواج‌های رسمی و دایم، گسترش فحشا، فساد، خیانت و بیماری‌های مقاربتی، ناامیدی روزافزون افراد تحصیلکرده به خصوص دختران، پس زدن افراد متخصص و دانای به ارائه راهکارها، زنان بی سرپرست و سرپرست خانوار، کودکان خیابانی، کودکان بزهکار، دختران فراری، ازدواج‌های دوم نامناسب، مهاجرت، زندانیان ... بیشتر می شود.
جنگ طلبان تپل تر و هیولاتر می شوند و احتمال وقوع جنگ خانمان سوز را افزایش چشمگیر می دهند. این است سرنوشت امروز ما که فقط نظاره گریم!

انارک نیوز - اگر در معاملات ملکی خود چک می گیرید حتماً این 5 مورد را در قرارداد ذکر کنید:
1- در صورتی که چک صیادی است حتماً قید کنید در صورت ثبت نشدن چک، حق فسخ قرارداد را دارید.
2- اگر در موعد مقرر، چک ها پاس نشد شما حق فسخ قرارداد را دارید.
3- اگر چک ها در موعد مقرر پاس نشد و شما قصد فسخ قرارداد را نداشتد، حتماً برای خودتان یک خسارت در نظر بگیرید.
4- اگر چک ها متعلق به خود خریدار نیست و شخص دیگری چک را صادر می کند حتماً در قرارداد ذکر کنید که چک ها توسط خود خریدار صادر نشده و از صادرکننده چک به عنوان شاهد امضا بگیرید.
5- حتماً در قراداد ذکر کنید، تا پاس نشدن همه چک ها و تسویه کامل مبلغ معامله، خریدار حق فروش ملک به دیگری را ندارد.

عمو توروز و ننه سرماانارک نیوز - یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، در روزگاران خیلی خیلی دور، آن طرف همه کوه ها، آن دور دورها، پیرمردی بود دل صاف، بسیار سالخورده، زنده دل، همیشه خندان، دلخوش و سرزنده و شاد با گیسوان و ریشی بلند و انبوه و سپید به نام عمونوروز.
که سالی یک بار اول بهار با کلاه نمدی، زلف و ریش حنابسته، قبای کمرچین آبی آسمانی و جلیقه کرباسی رنگین، شالی خال خالی که به کمرش بسته بود، شلواری گشاد از پارچه زربفت و گیوه تخت نازک چرمی با رویه ابریشمی، عصازنان با لبی خندان و دلی شاد از سر کوه روبروی شهر آهسته پایین می آمد و به سمت دروازه شهر راه می افتاد.
عطر بنفشه و پامچال تازه‌دمیده، هوای دلپذیر و پاک و نسیم ملایم دلکش کوهستان و آواز دلنواز پرندگان، عمونوروز را سرخوش و سرمست و سرحال می‌کرد. هرجا که قدم می‌گذاشت، پشت سرش پر از گل‌های رنگارنگ بهاری می شد، آسمان هم روشن و روشن‌تر. خلاصه برای این و آن گل و بهار می آورد.
چهچهه دلنواز پرندگان، آمدن او را نوید می داد. کبوتران هم پیام دلنشین عشق و دوستی او را پیشکش می آوردند. زمین و زمان دست به دست هم داده بودند تا شادی بیاید و خنده بر لب همگی بنشیند.
او پیش خودش پچ پچ می کرد: وقتی دلربایم را ببینم یک دل سیر نگاهش می کنم و با جان و دل به حرف هایش گوش می دهم. چه خوش است لحظه ی دلخواه دیدار.

نرسیده به دروازه باغچه‌ای دلگشا و دلپسند بود که همه جور میوه داشت و شاخه‌هایش پر از شکوفه بود، بادام، زردالو، سنجد، نارنج، سیب، گیلاس و به. اطراف باغچه هم هفت جور گل بود سنبل، نرگس، بنفشه، همیشه بهار، زنبق، لاله و پامچال.
این باغچه مال پیرزنی بود دلشاد، خوش زبان و خنده رو که نه یک دل بلکه هزار دل عاشق و دلباخته عمونوروز بود و مشتاق دیدارش. اسم این پیرزن ننه سرما بود درست هم سن و سال عمونوروز.
دلبر عمونوروز از یک ماه به نوروز مانده، به دارکوب‌ها و چرخ‌ریسک‌‏ها ‏گفته بود که از برگ نورس درختان و گلهای نوشکفته، قبای زیبایی برای عمونوروز که در سفر دوازده ماهه‌ است ببافند.

او روز اول بهار، صبح زود، خورشید درآمده، نیامده پا می‌شد. دلش برای دلبندش شور می زد، بالاخره دلفروزش امروز می آمد! بی قرار و دلتنگ، رختخوابش را جمع می‌کرد، اتاق‌ها را تمیز و حیاط را آب و جارو می‌کرد، همه چیز را می شست، باغچه را آب می داد و پس از خانه تکانی، حنای خوش رنگی به سر و دست و پایش می‌زد، خودش را حسابی تر و تمیز می کرد.
آینه، قیچی، موچین و سرمه دان را از صندوقچه بیرون می آورد و هفت قلم از خط و خال گرفته تا سرمه، وسمه به ابروانش، سرخاب و سفیداب و پاشیدن پودر زرک به گیسویش آرایش می کرد. آن‌وقت نیم تنه ترمه و تنبان قرمز و دامن کوتاه، گشاد و پرچین می پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش می زد. دلش می تپید و می لرزید انگار در سینه جایش نبود. خیلی دلواپس بود.
فرش پروانه کرم گل بهی را می‌آورد توی ایوان، رو به روی باغچه، کنار حوضچه‌ای که فواره داشت و چند ماهی در آن جست و خیز می کردند، می‌انداخت. بعد در یک سینی قشنگ و پاکیزه سیر، سرکه، سماق، سنجد، سیب، سبزه، و سمنو می چید و در یک سینی دیگر، هفت جور میوه خشک، هفت‌چين، کشمش، انجیر، قیسی، شفتالو، خرما، سنجد و آلو با چهار مغز، گردو، بادام، پسته، فندق و نقل و نبات می‌گذاشت و سفره را با آنها تزیین و یک شمع توی شمعدان کنار سینی هفت سین جلوی آینه گرد قاب نقره ای روشن می کرد. در ظرفی بلورین آب می‌ریخت و در آن سکه های نقره می‌انداخت، تخم مرغ رنگی هم کنارش و گل سنبل و کتاب مهر دلدارها هم پهلویش.
منقل آتش را هم آماده می‌کرد و یک کیسه کوچولوی اسفند هم کنارش می‌گذاشت و می رفت قلیان می آورد می گذاشت دم دستش. اما سر قلیان آتش نمی گذاشت و همانجا چشم به راه عمونوروز می‌نشست تا بیاید. همین طور که نشسته بود، در حالی که چشمانش از شوق دیدار برق می‌زد، پیش خودش فکر می‌کرد ای کاش دلداده ام زودتر بیاید، چقدر حرف ناگفته دارم برایش بزنم. دلبسته ام کی می آیی؟
از خستگی هزار کاری که کرده بود پلک چشمانش سنگین می‌شد و یواش یواش کنار سفره خوابش می‌گرفت. خواب آرام آرام او را در آغوش می کشید.

رویای خوش باهم بودن او را به سرزمین آرزوها می برد. می دید باد مژده آورده چه نشسته ای که عمونوروز در راه است. با دل طپش، وسوسه می شد به پیشوازش برود آخر دیگر طاقت دوری را نداشت. سوار بر دامن خیال با هم به باغی می رفتند که خود بهشت بود. کنار رودخانه با صدای شرشر آب، ماهی هایی که بالا و پایین می پریدند، بوی گل که همه جا می پیچید و هوا را عطرآگین می کرد، درختان با جامه سفید نوعروس، سبزه که همه جا را پوشانده بود، چکاوک های تاجدار خوشخوانی که از عشق می خواندند، آنها را از خود بی خود می کرد. روی سبزه ها می نشستند، عجب نرم و لطیف بود. ننه سرما دراز می کشید و سرش را روی پاهای عمونوروز که دراز کرده بود می گذاشت. نسیم بهاری بدنش را نوازش می داد.

در این میان عمونوروز با دسته گلی از گل های وحشی سر می‌رسید تا چشمش به دلربایش، ننه سرما می‌خورد که خوابیده، وا می رفت، دل غشه می گرفت اما دلش نمی‌آمد که دلستانش را بیدار کند. می‌آمد کنار دلباخته اش می‌نشست و محو تماشای دلبسته اش می شد. یک شاخه گل همیشه بهار از باغچه می‌چید و روی سینه دلارامش می‌گذاشت و غنچه گلی هم لای موهایش، کمی از سمنوی دست پخت ننه سرما، نقل، پسته، برگه زردآلو و خوراکی های سفره می خورد، از منقل یک گل آتش برمی داشت می گذاشت سر قلیان و چند پک به آن می زد و یک نارنج از وسط نصف می کرد، یک پاره اش را در استکان قنداب می چلاند، چشمانش را می بست و شربت گوارای دلخواهش را آرام آرام تا آخرین قطره اش، یک نفس بالا می رفت.
آتش منقل را برای اینکه زود سرد نشود می کرد زیر خاکستر، گردنبند مرواریدی را که برای ننه سرما آورده بود را می بست به گردنش، روی ننه سرما را به آرامی ماچی دلچسب می کرد، چه گرمای دلپذیری، لبانش گلگون می شد. در گوشش حرف دلش را زمزمه می کرد. قبایش را از لای حریر که حالا بوی گل نرگس می داد برمی داشت و با دلتنگی آرام از جایش پامی شد، می پوشید لحظه ای نگاهی به پشت سر می انداخت لبخندی می زد، چقدر ننه سرما در خواب زیبا بود، دل می کند راه می افتاد و می رفت.

خودخواسته، ول کن رویای شیرین دلفریب که او را در آغوش گرفته بود تا آرزویش برآورده شود نبود، نیاز داشت با هم باشند. عمونوروز دست هایش را لای گیسوان او می کرد و نگاهشان به هم گره می خورد. گردنش بلوری می شد و دستان او که به طرف سینه اش می رفت بوی گل می داد. نفسش گرم و سوزان بود. بوسه ای بر سیمایش می زد. چه شیرین و گوارا بود. صدای زمزمه فرشتگان می آمد. خورشید شاهد یکی شدن آن دو بود. لحظه ای چشمانش را می بست، احساس دختری را داشت که به معشوق رسیده و سرخوش است اما دور شدن بوی گل نرگس را هم با تمام وجودش احساس می کرد. می دانست خوشی ها زودگذرند! او دست نایافتنی بود.

آفتاب یواش یواش توی ایوان می‌تابید که ننه سرما از خواب ناز می‌پرید. اول نمی خواست باور کند همه لذتش یک رویای زودگذر بوده. بویی آشنا را حس می کرد، چه بویی می‌آید! بوی شربت بیدمشک و شکوفه نارنج، کمی که چشمش را باز می‌کرد، می‌دید ‌ای داد و بی‌داد، همه چیز دست خورده، آتش رفته سر قلیان. نارنج از وسط دو نیم شده، گلی روی سینه‌اش چسبیده و غنچه ای لای موهایش قرار گرفته، آتش ها رفته اند زیر خاکستر، لپ گلیش هم تر است.
آن وقت می‌فهمید ای دل غافل چه نشسته ای که عمونوروز آمده و رفته و چون در خواب بوده نخواسته بیدارش کند. بلبلان، پرنده‌های خوش آواز و سخنگو، مینا و طوطیان به او نگاه می کردند و هزار نغمه عاشقانه عمونوروز را برایش می خواندند. بهار را جشن می گرفتند. گنجشک های بازیگوش هم بالای سر ننه سرما پرواز می کردند.

ننه سرما دیگر دل و دماغ ماندن نداشت. خیلی دلخون می شد و غصه می خورد که چرا بعد از آن همه انتظار و زحمتی که برای دیدن عمونوروز کشیده، درست همان موقعی که باید بیدار می ماند خوابش برده و نتوانسته عمونوروز دلجو را ببیند، این هم از بازی های روزگار دلچرک بود؟ آیا چرخ بازیگر آنها را بازیچه خود قرار داده بود؟
دلزده و پریشان خاطر می شد، سوز می آمد! دلگیر شده بود، آسمان تاریک و ابری و گرفته می شد. زار و زار مثل ابر بهاری گریه و زاری می کرد و از اشک‌هایش، آن سال عید، رگبار می‌بارید. کلی داد و فریاد دلخراش راه می انداخت و رعد و برق می‌شد. دلسرد، لحاف پنبه‌ای‌اش را پاره می‌کرد و برف می‌بارید و از عصبانیت زنجیر گردنبندش را پاره می کرد. برای همین است که روز اول بهار از آسمان تگرگ می آید. همه می گویند این دانه های گردنبند ننه سرماست که از آسمان پایین می آید.
اما بعدش دلگرم به عمونوروز که دوستش دارد خوشحال می شود و آسمان یکباره صاف و آفتابی می شود. به دور دورها، آنجا که مسیر رفتن او است نگاه می کند و دلسوخته، دعای خیر "سفر بی خطر و با دلخوشی" را بدرقه راه دلسوزش می کند که در قطره های نم نم اشکش، رنگین کمانی با کمان هفت رنگ قشنگش، قرمز ، نارنجی ، زرد ، سبز ، آبی ، نیلی و بنفش، دل عاشق آنها را بهم پیوند می زند. یک طرفش ننه سرما و طرف دیگرش عمونوروز. اگر چشمانتان را ببندید و خوب گوش کنید آهنگ موسیقی یکدلی آنها را می شنوید. باهم اما دور ازهم!
ننه سرما هر روز پیش این و آن درد دل می کرد که چه کند و چه نکند تا بتواند عمونوروز را ببیند، تا یک روز مرغ سحر که ناله های سوزناک او را می شنید به او گفت چاره ای ندارد جز این که دندان روی جگر بگذارد، ناله نکند، درنگ کند تا یک بار دیگر باد دلاویز بهار بوزد و روز اول بهار برسد و عمونوروز باز از سر کوه به سوی شهر راه بیفتد و او بتواند چشم به دیدارش روشن کند. چقدر سخت است انتظار یار کشیدن و دلشوره داشتن!

ننه سرما هم با دلهره به ناچار پذیرفت. اما هیچ کس نمی داند که سال دیگر ننه سرما توانست عمونوروز را ببیند یا نه. چون برخی می گویند اگر این دو همدیگر را ببینند دنیا به آخر می رسد و از آنجا که زندگی هنوز به آخر نرسیده ننه سرما و عمونوروز همدیگر را ندیده اند.
می‌گویند هرکس عمو نوروز را ببیند تا دنیا دنیاست، جوان می‌ماند.


مناظره موسی غنی‌نژاد اقتصاددان
موسی غنی‌نژاد با موضوع «لیبرالیسم اقتصادی» گفت: «لیبرالیسم را عده‌ای در ابتدای انقلاب به ناسزای سیاسی تبدیل و همه بدی‌های عالم را در آن خلاصه کردند. برای توضیح لیبرالیسم باید به ریشه‌ها بازگردیم. شکل‌گیری اندیشه مدرن مصادف است با همان لیبرالیسم و لیبرالیسم ضددین نیست. نقطه اول لیبرالیسم ویلیام اکام است؛ او معتقد بود، انسان عقل دارد و کسی قرار نیست، دستور دهد». وی افزود: «جان لاک نقطه عطف بعدی است. او در ادامه تفکر فردگرایی می‌گوید، انسان با جمع تعریف نمی‌شود بلکه با فرد تعریف می‌شود. جان لاک این اندیشه را از جهت سیاسی و اقتصادی بسط می‌دهد. نقطه عطف دیگر، آدام اسمیت این است که می‌گوید در یک مبادله آزادانه شما وقتی می‌توانید ثروت‌تان را زیاد کنید که به نیازهای دیگران پاسخ درست بدهید. با آزاد گذاشتن انسان‌ها، ثروت و رفاه بیشتر ایجاد می‌شود.»
( 01 خرداد 1402 - سازندگی)

انارک نیوز - نوروز برابر با یکم فروردین ماه (روزشمار خورشیدی)، جشن آغاز سال و یکی از کهن‌ترین جشن‌های به جا مانده از دوران باستان است. خاستگاه نوروز در ایران باستان می‌باشد و هنوز مردم مناطق مختلف فلات ایران نوروز را جشن می‌گیرند. امروزه زمان برگزاری نوروز، در آغاز فصل بهار است.
نوروز، جشنی با ریشه ایرانی که قدمتی بیش از ۳ هزار سال دارد و امروزه بیش از ۳۰۰ میلیون نفر آن را جشن می‌گیرند توصیف شده‌است.

جشن نوروز از لحظهٔ اعتدال بهاری آغاز می‌شود. این لحظه، لحظه اول برج حمل نامیده می‌شود و با نخستین روز (هرمز روز یا اورمزد روز) از ماه فروردین برابر است. نوروز در تقویم میلادی با ۲۰، ۲۱ یا ۲۲ مارس مطابقت دارد.

در کشورهایی مانند ایران و افغانستان که تقویم هجری شمسی به کار برده می‌شود، نوروز، روز آغاز سال نو است. اما در کشورهای آسیای میانه و قفقاز، تقویم میلادی متداول است و نوروز به عنوان آغاز فصل بهار جشن گرفته می‌شود و روز آغاز سال محسوب نمی‌شود.
واژه نوروز یک اسم مرکب است که از ترکیب دو واژهٔ فارسی «نو» (تازه - جدید) و «روز» (رووز-رز-روژ در فارسی میانه به چم خورشید و آفتاب هم بکار می رفته است).
به باور احسان یارشاطر بنیان‌گذار دانشنامه ایرانیکا، نگارش این واژه در الفبای لاتین با توجه به قواعد آواشناسی، به شکل Nowruz توصیه می‌شود. این شکل از املای واژه نوروز، هم‌اکنون در نوشته‌های یونسکو و بسیاری از متون سیاسی به کار می‌رود.
پیشینه: پدید آوری نوروز در شاهنامه، بدین گونه روایت شده‌است که جمشید در حال گذشتن از آذربایجان، دستور داد تا در آنجا برای او تختی بگذارند و خودش با تاجی زرین بر روی تخت نشست. با رسیدن نور خورشید به تاج زرین او، جهان نورانی شد و مردم شادمانی کردند و آن روز را روز نو نامیدند.

در دوران سلجوقیان، به دستور جلال‌الدین ملک‌شاه سلجوقی تعدادی از ستاره شناسان ایرانی از جمله خیام برای بهترسازی گاه شمار ایرانی گرد هم آمدند. این گروه، نوروز را در یکم بهار (ورود آفتاب به برج حمل) قرار دادند و جایگاه آن را ثابت نمودند. بر اساس این گاه شمار که به تقویم جلالی معروف شد، برای ثابت ماندن نوروز در آغاز بهار، مقرر شد که حدوداً هر چهار سال یک‌بار، تعداد روزهای سال را به‌جای ۳۶۵ روز برابر با ۳۶۶ روز در نظر بگیرند. این گاه شمار از سال ۳۹۲ هجری خورشیدی آغاز شد.
سرآغاز گاه‌شماری هجری شمسی روز آدینه «۱ فروردین سال ۱ هجری خورشیدی» برابر با ۲۲ مارس۶۲۲ میلادی (گرگوری) و ۲۹ شعبان ۱ سال پیش از هجرت است. که 119 روز قبل از اول محرم (اولین روز اولین ماه قمری) سال ۱ ه.ق. (جمعه ۲۷ تیر ۱ خورشیدی) می باشد. البته روز اول سال یک هجری شمسی (از ۱ فروردین تا ۲۴ شهریور) ۵ ماه و ۲۴ روز پیش از هجرت پیامبر (کمتر از یک سال) است.
پس آغاز هجرت پیامبر اسلام از مکه روز دوشنبه (۱ ربیع‌الاول/ ۲۴ شهریور سال ۱ هجری خورشیدی) برابر با ۱۶ سپتامبر ۶۲۲ میلادی و ورود پیامبر به مدینه روز ۸ ربیع‌الاول همان سال می‌باشد.
این تقویم بر پایه سال اعتدالی خورشیدی برابر با ۳۶۵٫۲۴۲۱۹۸۷۸ روز است؛ که سال تقویمی آن ۳۶۵ و ۳۶۶روزه (کبیسه) می‌باشد. هر سال دارای ۴ فصل  و هر فصل ۳ ماه دارد و هر ماه تقریباً ۴ هفته و هر هفته ۷ روز دارد. هر سال با ۱ فروردین و فصل بهار آغاز می‌شود. طول ماه‌ها در نیمه اول سال ۳۱ روزه و در نیمه دوم سال ۳۰ روزه است با این تفاوت که ماه پایانی (اسفند) ۲۹ روزه است و تنها در سالهای کبیسه ۳۰ روز خواهد داشت.
نام ماههای تقويم هجری شمسی ريشه اوستايی دارند: «دی» يكي از القاب اهورامزدا و نام 11 ماه بقيه، اسامي فرشتگان و ياوران اهورامزدا است.

رديف نام معني
1 فروردين نيروی پيش‌برنده
2 ارديبهشت راستی و پاكی
3 خرداد كمال و رسايي
4 تير باران
5 مرداد جاودانگی و بي مرگی
6 شهریور كشور برگزيده
7 مهر عهد و پيمان
8 آبان آبها
9 آذر آتش
10 دی آفريدگار، دادار
11 بهمن انديشه نيك
12 اسفند فروتنی و بردباری


نوروز (آغاز بزرگ تر شدن طول روز از شب) می باشد و در نوروز که تولد زمین و آفرینش عشق می باشد، سرما رخت بر می بندد و توان روشنگری از تاریکی نادانی جلو می افتد.

گفته می شود که مردم چین از سال ۲۶۰۰ قبل‎از میلاد، یعنی در زمان «هوانگ دی»، امپراطور زرد هر سالی را بر اساس یک چرخه ی 12 ساله، به ترتیب، به نام یک حیوان نام گذاری کرده بود که عبارت بودند از: موش، گاو نر، ببر، خرگوش، اژدها، مار، اسب، بز، میمون، خروس، سگ و خوک.
سابقاً به تبعیّت از تقویم ترکان ایغوری که برای هر سال نامی نهاده بودند، در ایران نیز سال ها برای یک دوره دوازده ساله نام گذاری شده بود. نام های 12 گانه سال ها به ترتیب نام هائی است که ابونصر فراهی در کتاب نصاب الصبیان آنها را در این رباعی به نظم در آورده است .
موش   و   بقر    و   پلنگ   و  خرگوش              زین چار چو  بگذری ، نهنگ  آید  و مار 
و آنگاه به اسب و گوسفند است شمار              حمدونه و مرغ و سگ و خوک آخر کار
(ترجمه  واژگان عربی: بقر = گاو، حمدونه = میمون)

آیین‌ نوروز:
- خانه‌تکانی (خانه‌تکانی یکی از آیین‌های نوروزی است که مردم بیشتر مناطقی که نوروز را جشن می‌گیرند به آن پایبندند. در این آیین، تمام خانه و وسایل آن در آستانه نوروز گردگیری، شستشو و تمیز می‌شوند. این آیین در کشورهای مختلف از جمله ایران، تاجیکستان و افغانستان برگزار می‌شود.)
- سبزه کاشتن
- آتش‌افروزی (در ایران، جمهوری آذربایجان و بخش‌هایی از افغانستان، این رسم به‌صورت روشن کردن آتش در شب آخرین چهارشنبه سال متداول است. این مراسم چهارشنبه‌سوری نام دارد. پریدن از روی آتش در ایام نوروز در ترکمنستان نیز رایج است.)
- سفره‌های نوروزی (سفره هفت سین از سفره‌های نوروزی است که در ایران، جمهوری آذربایجان و برخی از نقاط افغانستان رایج است. در این سفره هفت چیز قرار می‌گیرد که با حرف سین آغاز شده باشد؛ مثل سکه، سیر، سرکه، سنجد، سمنو، سماق، سیب، سبزه و... به هفت سینی که چیده می‌شود معانی خاصی نسبت داده‌اند. مثلاً سمنو نماد زایش و باروری، سیب را نماد زیبایی و تندرستی، سنجد را نماد عشق و دلباختگی واز مقدمات تولد و زایندگی، سبزه را نماد شادابی و سرسبزی و نشانگر زندگی و پیوند با طبیعت، سرکه را نماد شکیبایی و عمر، سماق را نماد (رنگ) طلوع خورشید، سیر را نماد پزشکی (درمان) و سکه را برکت، درآمد، رزق و روزی گفته‌اند. در این سفره بعضی چیزها فقط جنبه زیبایی داشت مانند آیینه ولی سایر چیزها برای خوردن و پذیرایی مهمانان بود و هر زمان که تمام می‌شد بلافاصله صاحبخانه ظروف را مجدد برای میهمانان جدید پر می‌کرد. ضمناً مردم قبل از نوروز به حمام می‌رفتند. شب نوروز همه پلو یا چلو خورش می‌خوردند بسیاری از خانواده‌ها سالی فقط یکبار می توانستند چلو خورش بخورند و آن هم شب نوروز بود.
روی سفره اجزای دیگری به‌ویژه آینه و کتاب مقدس هر دین در بالای سفره، شمع روشن و آب نیز حضور دارند. از دیگر اجزای سفرهٔ امروزی می‌شود از تخم مرغ آب پز رنگ‌شده و کتاب دیوان حافظ و شاهنامه یاد کرد. آینه نماد روشنایی، شمع نماد روشنگری،  آب نشانه برکت در زندگی و تخم مرغ نشانه زایش و آفرینش، نطفه و نژاد، کتاب نشانه خردورزی و تمدن و کاسه آب که سیب در آن غوطه ور است نشانه گردش زمین در فضا است.
یکی از متداول‌ترین خوراکی هایی که به مناسبت نوروز پخته می‌شود، سمنو است. این غذا با استفاده از جوانه گندم تهیه می‌شود.)
- عیدی دادن (رسمی به یادماندنی برای آنان که می گیرند بخصوص بچه ها می باشد که اسکناس های تا نکرده می باشد.)
- دید و بازدید (عید دیدنی یکی از سنت‌های نوروزی است که در بیشتر کشورهایی که آن را جشن می‌گیرند، متداول است. در برخی از مناطق، یاد کردن از گذشتگان و حاضر شدن بر مزار آنان در آخرین روز سال نیز رایج است.)
- جامه نو پوشیدن (در هنگام تحویل سال نو تلاش می شود جامه در حد امکان ار یک تکه تا کامل نو شود.)
- طبیعت‌گردی (مردم ایران روز سیزدهم فروردین، به مکان‌های طبیعی مانند پارک‌ها، باغ‌ها، جنگل‌ها و مناطق خارج از شهر می‌روند. این مراسم سیزده‌بدر نام دارد. از کارهای رایج در این جشن، گره زدن سبزه و گفتن دروغ سیزده است.)

روز جهانی نوروز: مجمع عمومی سازمان ملل متحد در تاریخ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸ برابر با ۲۳ فوریه ۲۰۱۰ با تصویب قطعنامه‌ای روز ۲۱ مارس برابر با ۱ فروردین را در چارچوب ماده ۴۹ و تحت عنوان فرهنگ صلح به عنوان روز جهانی نوروز به تصویب رسانده و در تقویم خود جای داد، طی این اقدام که برای نخستین‌بار در تاریخ این سازمان صورت گرفت، نوروز ایرانی به‌عنوان یک مناسبت بین‌المللی به رسمیت شناخته شد.
نخستین بار نوروز ۱۳۹۱ را در صحن عمومی سازمان ملل و یونسکو به میزبانی ایران جشن گرفتند. بان کی مون دبیرکل سازمان ملل پیامی بدین مناسبت صادر کرد.
در ۷ فروردین ۱۳۸۹ نخستین دورهٔ جشن جهانی نوروز در تهران برگزار شد و این شهر به عنوان «دبیرخانهٔ نوروز» شناخته شد. در این جشن، سران کشورهایی که نوروز را جشن می‌گیرند گردهم می‌آیند و این آیین باستانی را گرامی می‌دارند. هر ساله یکی از این کشورها، میزبان جشن جهانی نوروز است.

در اینجا لازم است داستان عمونوروز و ننه سرما که پر از راز و رمز است جداگانه خوانده شود.

انارک نیوز - خاطره زیر را از آقای حسن کافی داریم:
یادمه بچگی هام وقتی می رفتیم قبرستون، تمام سعیمو می کردم تا پاهام رو نذارم روی قبرا! تا روی یکیشون پام می رفت، جیگرم آتیش می گرفت، چشامو می بستم، زودی تو دلم براش فاتحه می فرستادم.
چند سال گذشت.. من بزرگتر .. مرده ها بیشتر.. قدیمی ها پوسیده تر.. جدیدی ها با سنگ شکیل تر.
نمی دونم امروز روی چندتا قبر پام رفت، برای چندتا یادم رفت فاتحه بفرستم اما راستش، امروز یه چیزی فهمیدم ما که دلمون نمی اومد حتی روی مرده ها پا بذاریم، این روزها چقدر راحت، روی زنده ها و احساس ها پا می ذاریم. کاش همون بچه می موندیم کاش..

انارک نیوز - اگر قورباغه ای را در ظرفی بیندازیم و آن ظرف را با محیط زندگی اش پر کنیم و بعد آب را آرام آرام گرم کنیم، قورباغه سر جایش می ماند و هیچ واکنشی نسبت به افزایش تدریجی حرارت (تغییر محیط) نشان نمی دهد تا این که آب به جوش می آید و می میرد. شاد و پخته می میرد. 
از سوی دیگر اگر قورباغه ای را در ظرفی پر از آب جوش بیندازیم بی درنگ بیرون می پرد. سوخته اما زنده است! 

گاهی ما هم مثل قورباغه آب پز می شویم. متوجه تغییرات نیستیم. فکر می کنیم همه چیز رو به راه است و یا شرایط نامطلوبی که در آنیم گذراست. به سوی مرگ می شتابیم اما همان طور آرام و بی تفاوت، در آبی که مدام گرم تر می شود باقی می مانیم. سرانجام می میریم شاد و پخته، بی آن که متوجه تغییرات اطراف مان شده باشیم.

قورباغه های آب پز نمی فهمند که همراه با کارآئی (درست انجام دادن کارها) باید مؤثر باشند (کارهای درست انجام دهند). و به این منظور باید مدام رشد کنیم، باید فضا را برای گفت و گو، برای ارتباط با دیگران، مشارکت و برنامه ریزی و رابطه ی صحیح باز کنیم. مبارزه ی بزرگ تر این است که بتوانیم به افکار دیگران احترام بگذاریم.
قورباغه های آب پزی وجود دارند که فکر می کنند هنوز، اطاعت مهم ترین عامل زندگی است نه رقابت، به کسی که می توانیم دستور بدهیم و از کسی که قدرت دارد اطاعت کنیم. کجاست زندگی حقیقی؟
بهتر است نیم سوخته از شرایطی بگریزیم اما زندگی کنیم و آماده ی واکنش باشیم.
(پائولو کوئلیو)

انارک نیوز - اول به سراغ یهودی‌ها رفتند 
من یهودی نبودم ، اعتراضی نکردم.
پس از آن به لهستانی‌ها حمله بردند
من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم.
آن‌گاه به لیبرال‌ها فشار آوردند
من لیبرال نبودم ، اعتراض نکردم.
سپس نوبت به کمونیست‌ها رسید
کمونیست نبودم ، بنابراین اعتراضی نکردم.
سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند…
(از: برتولت برشت)

فریدریش گوستاف امیل مارتین نیمولر (زاده ۱۴ ژانویه ۱۸۹۲ – درگذشته ۶ مارس ۱۹۸۴) کشیش پروتستان ضد نازیسم است که به خاطر مقاومت در برابر هیتلر و گفتار کوتاه شعرگونه‌اش که به اشتباه به برتولت برشت نسبت می‌دهند و مدام دستکاری و کم و زیاد می‌شود، شهرت جهانی دارد.
اول سراغ کمونیست‌ها آمدند،
سکوت کردم چون کمونیست نبودم.
بعد سراغ سوسیالیست‌ها آمدند،
سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.
بعد سراغ یهودی‌ها آمدند،
سکوت کردم چون یهودی نبودم.
سراغ خودم که آمدند،
دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.

انارک نیوز - نظام پساتوتالیتر همیشه و در هر قدم مردم را لمس می‌کند، اما همیشه با دستانی پوشیده در دستکش‌های ایدئولوژیک. برای همین است که زندگی در این نظام چنین آکنده از دورویی و ریا و دروغ است. لازم نیست مردم همه‌ی دروغ‌ها و مغلطه‌های این نظام را باور کنند، اما باید چنان رفتار کنند که گویی باورشان دارند، یا دست کم در سکوت از کنارشان بگذرند. لزومی ندارد این دروغ‌ها را بپذیرند. کافی است بپذیرند که با این دروغ‌ها و در بطن آن‌ها زندگی کنند، زیرا بدین‌ترتیب بر نظام صحه می‌گذارند، اطاعتشان را از نظام نشان می‌دهند، نظام را می‌سازند، و اصلا خود نظام می‌شوند.

(قدرت بی قدرتان - واتسلاف هاول - ترجمه‌ی احسان کیانی‌خواه)

انارک نیوز - گُه‌خوردن به معنی خوردن گه، مجازاً سخنان بی ربط گفتن، سخن خارج از اندازه ٔخویش گفتن، فضولی و فضولی کردن می باشد.

برای زشت گویان پلید و یاوه گویان زشت سیرت، گه‌خوردن هم یک سبک غذایی شده است و خوردن آن را عیب نمی دانند. گه یعنی چیزی که الکی هر روز می خورند و سیر هم نمی شوند. آدمیزاد خوشمزه ترین غذا را دو پرس بخورد سیر می شود، نمی دانم این گه‌خوردن چـه لذتی دارد کـه برخی هرچه می خورند سیر نمی شوند! و در واقع راه مگسان و کلاغ ها را در پیش گرفته اند. به راحتی چشمان خود را بر روی حقیقت می بندند و حق نان و نمک را به جا نمی آورند. وای به وقتی که اضافی هم خورده باشند که تا دهن باز می کنند فوران گه را از دهان و تمام موجودیت شان می بینید و بوی گه هم به مشام می رسد. از کوزه همان برون تراود که در اوست.
اگر پدرش یا بزرگی، اولین باری که او از این واژه استفاده کرده بود به او هشدار می داد و در صورت تکرار، دهانش را گل می مالید، دیگر از تناولش دست می کشید ولی شاید هنوز هم خیلی دیر نشده باشد. به او بگویید، سرش را از ماتحت دیگران بیرون آورد.
با اینان هرگز یک جا ننشینید تا فضولی انساندوستانه شان گریبان شما را نگیرد و سخنان گه‌بارشان خاطر شما را نیازارد.

"آدمیزاد اگر بی ادب است، آدم نیست." فرق بین بنی آدم و حیوان، ادب است.

مقالات دیگر...