کوچه ها خلوت و خالی ، خانه ها قفل به در
پنجره بسته ، سکوت ، هیچ نبینی به گذرآشنا هست همه جا ، آدمیانش در ذهن
لحظه های رفته را ، آید همانا بر ذهنکوچه با پیرزنی یا پیرمردی ، خانه ای را ساکن
رنگ و جلوه گیرد آنجا ، گر چه تنها ساکنگاه گاه یک یا دوبچه ، کوچه راجان می دهند
بودن همسایه ، دلگرمی به آنان می دهندکوچ همسایه زکوچه ، کوچه درکوچ می کند
کوچه خالی خانه خالی ، شهر بر پوچ می کندبادگیر بی نفس و ، بسته یکایک چشمه اش
زندگانی بسته و ، پایان حدیث و قصه اششهرک شهرانارک ، اندکی ، بالندگی داردبه خود
رفت و آمد ، زندگی ، پویندگی دارد به خودشهر ما گنجینه و ، تحصیل عالی بی شمار
مردمانش نیز گنج و ، سر زمینش گنج دارمنطقه ی دارا ، معادن ، با ذخیره ی پرعیار
درمسیرچنداستان،راه مشهد ،نه محروم وکنارشهر تاریخی ، اصالت ، ریشه فرهنگ و زبان
شهری پر آوازه و مشهور ، ز نیکو ی مردمانقدمت شهریت شهرانارک ،بیشترازشصت سال
اینچنین درماندگی ، گشته به ممکن در محالروزگاری مدرسه دانشکده بیمارستان درکار بود
کادر پزشکی و جراح ، ادارات و رونق بازار بودبافت ورنگ پارچه پرظاهر ،فرش وگلیمش نادر
درشترداری ودام ماهر، کوره های آجروگچ دایرحاصل وتحصیل ، به شهر و روستا بودش قرار
طالمسی،نخلک،چوپانان وتوابع راجمعیت وکاراشتغالش کم شد و ، ساکن و اهلش سر گم
زین سبب هر سو تهی ، اندک نفوس و مردمباغ و بستان وفضای سبز آن ، خشک و خموش
همچنان مردم که رفتندجملگی، خانه به دوشمشکل بارز، کمی خانوار ،تمرکز واسکان اوست
ارنه اینک درتحول باشدو، بیشتر توقع نکوستراه اصلی ،راه ریلی دارد و ایستگاه ،خط آسمان
معدن،وکارخانه وتولیدگوشت،مرغداری،پادگاندرد بسیاری در این بخش و ، بسی درمان نشد
بر نجاتش بس فراوان آمدند ، امکان نشدبهر هر کار آفرین ، عذر و موانع بر زدند
تا که تاسیس کارخانه را ، دگر شهری برندگفته آمد ؛ نیست آب و برق و گاز اینچنین
گفته آمد ؛ نیست انارک قطعه ای جای و زمینسرمایه، شغل رفت دلیجان، یابماند درشاهرود
جای دیگر در ترقی ، پیشرفت ، اینجاچه سودمتصل شد آب و برق ، در لوله گاز آید اخیر
بانیان را هست تشکر ، خدمات آید کویرآنچه بحران را همی ، جمعیت است و اشتغال
ورنه درآسایش وآب وهوا، پاک و مصفاو زلالزنده گردد شهر ما ، باید به توسعه فزود
مستعد است بخش ما ، فراز یابد زین فرودساختمانهای کهن متروکه ،افتاده وبیکس شده
رسم وفرهنگ وزبان ،تسخیروپیش وپس شدهبادگیر ،بالا خانه ، صفه ، دالان ، در هم شکست
گرد غم از جای جای ، بر پیکرش آمد نشستسقفهای گنبدی ، ضربی ، بسی ویران شده
سازه، چینه ،چون تزلزل ، با زمین یکسان شده
پله ها ، تنور کوچه ، بس ساباطها شد خراب
از نبود صاحب و ، فرسایش و باران و آبحیف از این آثار زیبا ، هر زمان کم می شود
تور و گردشگر که بیند ، حیطه ی غم می شودگر بیفتد خشتی از دیوار و کاهگل بر زمین
"بی قرار " افسرده گردد ، بل همه را اینچنین(علی محمدی زاده (بی قرار انارکی) علیخان 95 / 2 / 19)