انارک نیوز - خاطره تلخ و شیرین زیر را از آقای کریم سهیلی داریم که برای شما می آوریم.
یادمه که بعضی روزها که مدارس تعطیل بود، می رفتیم سمت جنوب نخلک برای هیزم آوردن. هیزم هم برای نان پختن و گرمایش خانه ها مورد استفاده قرار می گرفت. اکثر خونه ها کرسی داشتند و ماهم از این قاعده مستثنی نبودیم اما هیزمی که ما با کول می آوردیم بیشتر به درد پختن نان می خورد.
اکثر مواقع اونایی که شتر داشتند کنده تاق می آوردند و ما هم فوری کنده ها را می بردیم تو خونه و روی هم تلنبار می کردیم. بعدازظهرها جلو در خانه، تو منقل، آتش روشن می کردیم و همسایه ها هم دور آتش جمع می شدند و مرحوم رسول بهروز از داخل خونه اش شلغم می آورد و دیزی سیاهی داشت و روی آتش شلغم بار می گذاشت و چقدر لذت داشت. جای همگی خالی.
موقع اذان هم که می شد دیگه شلغمها پخته بود و رفته رفته همسایه ها می رفتند داخل منازلشان و بوی آبگوشت و دمپخت و ... از هر خانه ای به مشام می رسید. یادمه که اکثر کارگران با زن و بچه، نخلک زندگی می کردند. یکروز همسر علی قیصری، بلقیس خانم که نمی دونم در قید حبات هستند یا خیر، اگر هستند که خداوند بهشون عمر طولانی بده و اگر هم مرحوم شدند با فاطمه زهرا محشور بشوند به مادرم گفت: مریم بیگم فردا بریم هیزم.
مادرم هم گفت: باشه. و رفتند.
بعد از اینکه هیزم ها را پشته می کنند و از گدار می آیند پایین، باران سختی گرفت و اینا تا خودشان را از دهانه ای که در جنوب نخلک بود - و دوتا کوه جنوب نخلک را از هم جدا می کرد و مواقع بارندگی سریع از دهانه سیلهای سنگینی راه می افتاد - این دونفر هم با هیزم که حالا خیس و سنگینیش هم دوبرابر شده، باید از داخل سیل بیرون بیایند. من سریع رفتم نزدیک دهانه،.
خوشبختانه دیدم مادرم و بلقیس خانم از دهانه بیرون آمده و دارند به طرف خانه حرکت می کنند. در همین حال سیل هم از پشت سرشان آمد. مرحوم علی قیصری با پسرش فریدون و مرحوم اسدالله ثابتی و چند نفر دیگه آمدند و پشته ها را را با فرقون بردند دم در خانه. بعدها مادرم می گفت: اگر نجنبیده بودیم سیل ما را می برد.
یکروز که نشسته بودیم، مادرم به بلقیس خانم گفت: بازم می آیی، بریم هیزم؟
گفت: ابداً، برای هفت پشتم بس بود، نزدیک بود الکی الکی خودمان را به کشتن بدهیم.