25
چهارشنبه, دسامبر
چهارشنبه, ۰۵ دی ۱۴۰۳

خاطرات شما: سر به هوا

انارک نیوز - وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم کسی در خانه نیست و تنها هستم. کمی بی حوصله بودم به این خاطر بیرون رفتم و در آستانه درب خروجی نشستم چیزی نگذشت که مادر با زنبیلی از علف و یونجه در انتهای کوچه نمایان شد که با عجله می آمد نزدیکم که شد گفتم: مادر به کجا چنین شتابان؟
گفت: می ترسم خمیرم ترش شده باشه آخه صبح زود خمیر کردم و گفتم از دشت که بالا آمدم شروع به پخت می کنم ولی توی دشت به چندتا رسیدم و از حواس در رفتم وخی برو تنور را روشن کن تا من آبی به سر و صورتم بزنم.
ناچار بلند شدم و وارد آشپزخونه شدم و تند و زود با ریختن هیزم داخل تنور اونا روشن کردم که مادر وارد شد و مشغول آماده کردن خمیر شد و زیر لب شعر حافظ را زمزمه می کرد
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
که ناگهان صدای در بگوش رسید و بدنبالش همسایه و دوست خوبش که همیشه با هم بودن وارد آشپزخونه شد. من که داشتم با خمیر بازی می کردم و سعی می کردم چونه بگیرم با نهیب اعتراض مادر که گفت: وخی برو پی کارت ماما چسی نکن.
از جایم بلند شدم و رفتم توی حیاط و به کار خودم مشغول شدم که صدای مادر را شنیدم که گفت: فلانی برو ماما سماور را روشن کن. اول نگاه کن اگر آب نداره آبش کن.
گفتم: چشم مادر.
و به سمت اتاق بادگیر که سماور آنجا بود رفتم و روشن کردم ولی صبر نکردم فتیله را تنظیم کنم مدتی بعد که آمدم ببینم جوش آمده یا نه که متوجه شدم سماور دود کرده و اتاق را دود فرا گرفته. ترس از مادر باعث شد تند و تیز در و پنجره را کامل باز کنم و با تکان دادن چادر سعی می کردم که دودها را از اتاق بیرون کنم که چادر گرفت به لوله کتری و از بالای تاقچه به کف اتاق پرتاب شد. با صدای افتادن کتری، مادر سراسیمه وارد شد و با فریاد گفت: چرا تو سر به هوایی؟ نشد که کاری را بهت واگذار کنن و درست انجام بدی؟
جوابی نداشتم که بدم لذا آهسته از اتاق بیرون آمدم و فرار را بر قرار ترجیح دادم. از داخل کوچه صدای مادر را شنیدم که گفت: کجایی کجا در رفتی؟
بی توجه از خانه دور شدم تا آبها از آسیاب بیفتد و اوضاع آروم بشه به سمت دشت حرکت کردم و . . .
(خرداد ۹۷ م. حسرت)