نایب حسین کاشی در اواخر قاجار گروهی از اشرار درست کرد که اسمشان هم مردم را میترساند...
عصر ایران؛ محسن ظهوری – صدای گلوله روزگاری برای مردم عادی شده بود؛ بهخصوص برای مردم کاشان و اطرافش که گرفتار گروه تبهکاری شده بودند؛ نایبیان، کسانی که شنیدن نامشان هم در دل مردم رعب و وحشت ایجاد میکرد. راهزنان بیرحمی که نه میشد از دستشان به حکومت شکایت برد و نه کسی میتوانست رودرروی آنها بایستد.
سردستهشان این فرد بود؛ نایب حسین کاشی که قرار است داستان زندگی او را در این فیلم ببینید. کسی که با رِجال حکومتی زد و بند داشت، اموال مردم را میدزدید و در رسانهها خود را حامی مردم معرفی میکرد. صفاتی که تا امروز هم عدهای درباره او تکرار میکنند.
بهخاطر گروه او نایبیان بود که کاشان چند بار محاصره شد و کوچه و خیابان پر از جنازه. مأموران حکومت رشوهگیرش بودند و جاسوسانش همهجا گوش به زنگ تا جدیدترین خبرها را برایش بیاورند. نایبیان به این ترتیب برای خودشان دم و دستگاهی داشتند و توانستند ده سال بر مناطق مرکزی ایران حاکم خودخوانده شوند.
این زن مهدعلیاست؛ ملکجهان خانم مادر ناصرالدینشاه قاجار. قصه را با او شروع می کنیم که نخستین کاشف نقش اول داستان ماست؛ حسین پشتمشهدی که بعدها نایب حسین کاشی نامیده شد. کسی که در جوانی از یکهبزنهای مشهور کاشان بود و مادر شاه او را یکی از غلامان خود کرد.
حسین پسر علی رنگرز بود؛ از نوادگان ایل بیرانوندیها، که نادرشاه آنها را به کاشان کوچانده بود؛ در محله پشتمشهد و در بیرون از حصار شهر. دوره حضور او پیش مادر شاه، باعث آشناییاش با برخی درباریان شد و بعد که مهدعلیا مُرد، دوباره به کاشان برگشت.
او همراه هاشم برادر بزرگترش راهزنی و دزدی میکرد. آنها با عربهای محله پشتمشهد هم دشمنی داشتند و دائم با هم سر جنگ و دعوا بودند. آن قدر اوضاع کاشان را به هم ریختند که حکومت دستور اعدام هر دو برادر را صادر کند.
اینجا در حوالی بازار کاشان، هاشم را گرفتند. او را دو شقه کرده و هر شقهاش بر دروازهای از شهر آویزان شد. ولی دستشان به حسین نرسید. او خود را به مرقد امامزاده حبیب بن موسی رساند و پشت گلدستههایش سنگر گرفت. وقتی به او قول دادند که اگر از شهر برود کاری به کارش ندارند، او هم پایین آمد و از کاشان رفت. اما دوریاش زیاد طول نکشید؛ اوضاع که آرام شد، به کاشان برگشت و اینبار سمت حکومتی هم گرفت.
در آن روزگار راهها ناامن بود و گذرگاهها پر از راهزن. اطراف کاشان پر شده بود از راهزنانی که کاروانها را غارت میکردند؛ بهخصوص سرقت گاریهای پستِ راه نطنز به یزد که همیشگی بود. سهامالسلطنه عرب عامری حاکم وقت کاشان که از عهده امن کردن راهها برنمیآمد، حسین را خواست و او را نایب قراسوران کرد. کسانی که از طرف حکومت مسئول امنیت راهها و جادهها بودند. به این ترتیب حسین پشتمشهدی شد نایب حسین کاشی.
او به سرعت وظیفهاش را انجام داد؛ راهها را امن کرد و راهزنان را از میان برداشت. اما دو سال بعد، وقتی دید سوارانی دارد و دار و دستهای، خودش شد شر و یاغی. تشکیلات او به سرعت بزرگتر میشد. او همراه ۹ پسر خود شروع به جمع کردن آدمهای بیشتر کرد؛ کشاورزانی که زیر بار مالیات سنگین بیکار شده بودند و هر کدام تفنگی به دست گرفته و به استخدام او درمیآمدند.
بعد از ترور ناصرالدین شاه، گروه نایب حسین کارهای خود را گسترش داد. حکومت مرکزی مثل زمان ناصری قدرت نداشت و کار نایب هم راحتتر بود. کمکم باج گرفتن از روستاییان و سرقت اموال مردم کاری عادی برایشان شده بود. حاکم کاشان هم که زورش به او نمیرسید و نمیتوانست کاری انجام بدهد. مردم مدام به حکومت تلگراف زده و شکایت میکردند اما فریادرسی نبود. یکبار اهالی روستای راوند یازده تن کشته خود را بر دوش گرفتند و برای دادخواهی به در خانه روحانیون کاشان آوردند که توفیری برایشان نداشت.
در همین اوضاع ماشاللهخان پسر بزرگ نایبحسین به همراه محمدآقابیگ از عربهای محله پشتمشهد مشترکا داروغه شهر هم شدند که بعد از مدتی نتوانستند با هم کار کنند. درگیری آنها به اوج رسید و شهر کاشان هم شده محل زد و خوردهای دار و دسته آنها.
با امضای فرمان مشروطه و تشکیل مجلس شورای ملی، امید مردم برای بهیود اوضاع بیشتر شد. پس هر روز سیل تلگرافها بود که به مجلس و وزارت داخله میفرستادند. کمی که گذشت و نتیجهای حاصل نشد، مردم شهر در مدرسه سلطانی تحصن کردند. روحانیون شهر هم با دیدن اوضاع به آنها پیوستند و شهر ناگهان غلغله شد؛ بازار تعطیل و مغازهها بسته. مردم در خیابانهای کاشان تجمع کرده و خواهان دستگیری نایبحسین و فرزندانش بودند. نایبیان با دیدن اوضاع مجبور شدند از کاشان خارج شده و به مزرعه دوک بروند که باغ و عمارتی در آن داشتند، اما وقتی روحانیون به مهدورالدم بودن آنها حکم کردند دیگر مجال ماندن در آنجا را هم نداشتند. مردم خانههای نایبیان را در پشتمشهد و مزرعه دوک خراب کردند ولی آنها را نیافتند. نایبیان به جوشقان و سپس قم رفته و از آنجا برای تظلمخواهی به تهران تلگراف زده بودند.
دولت از ماشاللهخان پسر نایب حسین خواست تا برای توضیح به تهران بیاید و او هم راهی پایتخت شد. اما در تهران، دستگیر و حکم اعدامش را صادر کردند. نایبیان به پایان کار خود نزدیک شده بودند، اما نمیدانستند قرار است دعواهای سیاسی آنها از این سقوط به اوج برساند.
در تهران محمدعلیشاه قاجار با مشروطه سر ناسازگاری داشت. او مخالف امضای پدرش مظفرالدینشاه برای تشکیل مجلس بود و تلاش میکرد تا مدام بر سر راه مشروطه سنگاندازی کند. و چه کاری بهتر از ناامن کردن شهرها و عاصی کردن مردم؟
به دستور محمدعلیشاه ماشاللهخان را از زندان عدلیه فراری دادند و کمک کردند تا نایبیان به کاشان برگردند. در همین اوضاع بود که محمدعلیشاه مجلس را به توپ بست و مشروطیت را تمام شده اعلام کرد. حالا وقت جولان نایبیان رسیده بود. ماشاللهخان نایب نراق شد و برادرش علی هم شجاعلشکر لقب گرفت و به اصفهان رفت. گرچه ماشاللهخان زیاد در نراق نماند و به خاطر شرارتهای زیادش از سوی حاکم محلات برکنار شد، اما قدرت نایبیان دیگر مهارناپذیر بود. آنها مزرعه دوک را پایگاه خود کرده و از همانجا عملیات را برای شهرها و روستاها رهبری میکردند. قتل محمد آقابیگ داروغه، که اجازه ورودشان را به شهر نمیداد یکی از کارهایشان بود تا بتوانند به پشتمشهد کاشان برگردند. پس از آن قورخانه یا همان انبار اسلحه کاشان را غارت کردند و از اینجا نایب به یاغی بزرگ کاشان تبدیل شد. سردسته گروهی تبهکار که دو هزار سرباز داشت. پانصد نیرو خودش، پانصد نفر از آن ماشاللهخان و هزار نفر هم در راهها و جادههای اطراف کاشان. او شبکه بزرگی از جاسوسان در استخدام خود داشت که در ادارات دولتی مشغول به کار بودند. رشوهبگیرانی که جدیدترین خبرها را به او می رساندند و تلگراف شکایات مردم کاشان از نایب حسین را باز نکرده تحویل خود نایب حسین میدادند. روزنامه و دم و دستگاه رسانهای هم در اختیارش بود. روزنامه کاشان از طرفداران او بود و مدام او را حامی ستمدیدگان و خدمتگزار مردم معرفی میکرد. اما نمیشد واقعیت را فراموش کرد؛ او و گروهش تبهکار بودند و دزد.
دوران محمدعلیشاه که به سر آمد و مشروطهخواهان تهران را فتح کردند، جنک با نایب هم شروع شد. پس قشونی مسلح از قفقازیها به کاشان آمدند تا او را به زیر بکشند. جنگ سریع تمام شد و قفقازیها شکست سختی خوردند.
نایب پس از این پیروزی دست به تسویه حساب گسترده با عربهای پشتمشهد کاشان زد و بسیاری را کشت. کاشان از حکومت کمک خواست و مجاهدین مشروطه روانه کاشان شدند. مجاهدین در کاشان شکست سختی خوردند و جنازههایشان در کوچه و خیابان به زمین افتاد.
آن زمان ایران ارتش منظم و همیشگی نداشت و هر نیرویی جداگانه کار میکرد. پس حکومت به بختیاریها دستور سرکوب نایب حسین را داد که آنها هم راهی شدند. شهر محاصره و نایب حسین گریخت.
نوبت به قزاقها رسید تا جلوی نایبیان را بگیرند. آنها شهر را محاصره کرده و بیدرنگ به توپ بستند. خانه و زندگی مردم بود که ویران میشد. اما نایب و گروهش فرار کردند و به بیابانهای اطراف گریختند که دیگر نمیشد پیدایشان کرد.
یکبار هم ژاندارمری حمله کرد که نیروی منظم و آموزشدیدهای داشت. وقتی با فرار نایبیان مواجه شدند، تمام خانههای سران و اعضایشان را خراب و اموالشان را ضبط کردند.
نبرد بختیاریها و نایبیان هم به دفعات اتفاق افتاد. بارها سربازان بختیاری به کاشان حمله و نایب را فراری می دادند. در این جنگ و درگیریها چندباری هم اموال مردم کاشان به غارت میرفت؛ از طرف هر سمتی که پیروز میشد. یکبار که نایبیان در حال فرار و بختیاریها در تعقیبشان بودند، تمام روستاها و شهرهای بین راه به دست نایبیان غارت شد؛ مهاباد و نطنز و موغار و زوار و اردستان و انارک و تون و طبس. در این درگیریها زنان برخی شهرها را هم به غنیمت میبردند و خانههای مردم را خراب میکردند.
شدیدترین محاصره را هم سردار افخم و سردار ظفر کردند که با شش هزار سوار از اصفهان به کاشان امدند. انها توانستند ۱۷ روز نایبیان را در کاشان گرفتار کنند و وقتی متوجه فرارشان شدند، به شهر ریخته و برخی سربازان اموال مردم را غارت کردند. سرداران بختیاری هم دستور دادند تا تمام اموال به صاحبانشان برگردد که همه در میدان شهر گذاشته شد تا هر کس مال خودش را بردارد.
در این مدت یکبار هم ماشاللهخان به ریاست قراسورانی راههای یزد و کاشان منصوب شد و اشرار را از آن مناطق دور کرد. اما این رویه ادامه نداشت؛ وقتی حقوق سربازانش دیر میرسید، خودشان دست به غارت میزدند و به روستاها حمله میکردند و مالیات میگرفتند. آنها تجار یزد و کاشان را وادار به خراج میکردند و کسی هم در برابرشان نمیتوانست قد علم کند. حتی ماشاللهخان حاکم یزد را هم بیرون کرد و خود مدتی بر مسند حاکمیت نشست.
نایبیان با گروههای تبهکاری دیگر هم درگیر بودند؛ مثلا با نایب حسین نراقی از اشرار نراق درگیر شدند که جنگ سختی بین این دو گروه در گرفت و نایب نراقی کشته شد. اما مهمترین دشمنشان سردار صولت بود که با همراهی ژاندارمری چندبار به گروه او حمله و ضرباتی کاری به آنها زده بود.
با شروع جنگ جهانی اول، نایبیان به قدرت بیشتری رسیدند. آنها از قبل با آلمانیها رابطهای را آغاز کرده بودند تا سران قبایل و عشایر را علیه انگلیسیها در کشور بشورانند. از این راه پول خوبی هم نصیبشان شده بود، اما دشمن بزرگی به دست آورده بودند؛ انگلیسیها.
در روزهای شروع جنگ جهانی اول، نایبیان در قلعه کرشاهی در محاصره سردار صولت بودند. قلعهای که بقایای آن در شهرستان آران و بیدگل باقی مانده و روزگاری مقر دفاعی اصلی نایبیان خارج از کاشان بود. در روزهای سخت محاصره بود که نیروهای روس به ایران حمله کردند و فراخوانهایی برای نبرد با آنها داده شد. نایب حسین که می دانست تاب محاصره را بیشتر از این ندارد، اعلام کرد که میخواهد به کمیته دفاع ملی بپیوندد. کمیتهای که علیه تجاوز روسها به خاک ایران تشکیل شده و مقرش کرمانشاه بود. با خلاصی از محاصره، نایبیان که حالا تحتنظر ماشاللهخان اداره میشدند، به جنگ روسها رفتند ولی شکست سختی خوردند و به کنگاور گریختند. پس از مدتی دوباره به کاشان رفتند و با روسها درگیر شدند. نهایتا با پایان جنگ توانستند دوباره به کاشان برگردند و اینبار با حکم ظلالسلطان ریاست قراسورانی به ماشاللهخان داده شد تا امنیت راهها را تامین کند. ماشاللهخان هم این کار را به خوبی انجام داد و در این بین سپاه خود را هم بیشتر مجهز کرد و ۵۰۰۰ قبضه تفنگ پنج تیر به آلمانیها سفارش داد.
با شروع قحطی در ایران پس از جنگ جهانی اول، ماشاللهخان شروع به پاک کردن گذشته خود کرد. از ثروتمندان میگرفت و بین فقرا پخش میکرد. درِ انبارهای غله را به زور باز و غلات را بین نانواییها پخش میکرد.
در تهران، وثوقالدوله صدراعظم شد که هدف اصلیاش را ایجاد قدرت متمرکز و از بین بردن یاغیان گذاشت. او اعضای کمیته مجازات را در تهران دستگیر کرد و به فکر نابودی نایبیان افتاد. پس ماشاللهخان را به تهران فراخواند که ماجرای مفصلی دارد. میگویند به دستور احمدشاه قاجار ماشاللهخان انتخابات کاشان را باطل کرده بود. انتخاباتی که میگفتند وثوقالدوله در آن اخلال ایجاده کرده. از طرفی وثوقالدوله سندی هم داشت که نشان میداد ماشاللهخان دستور قتل حاکم نطنز را داده و همین را فرصتی برای از بین بردن او میدید.
ماشاللهخان مغز متفکر نایبیان و از پدر خود بسیار باهوشتر بود. او میدانست نمیتواند همیشه یاغی بماند و میخواست رویهای تازه در پیش بگیرد. پس با انجام کارهای خیریه و عمرانی در کاشان تلاش میکرد تا خود را حامی مردم نشان دهد. بهخاطر درگیریهایش با وثوقالدوله، میدانست مشکلی در این احضار وجود دارد، ولی وقتی سفارت انگلیس به او اطمینان داد که جانش در امان است، او هم با خیال راحت به تهران رفت.
به محض رد شدن ماشاللهخان و سربازانش از قم و رهسپار شدن به پایتخت، نیروهای ژاندارمری به ریاست فضلاللهخان طبق نقشه به سمت کاشان حرکت کردند. ماشااللهخان در تهران دستگیر شد و حکم اعدامش را صادر کردند.
نایب حسین کاشی و گروهش در روستای فرحآباد کاشان مشغول استراحت بودند که ناگهان متوجه شدند توسط ژاندارمری تحت محاصرهاند. پس زد و خورد آغاز شد.
در تهران ماشاللهخان را به دار آویختند؛ هفتم شهریورماه ۱۲۹۸.
در فرحآباد برای حسین کاشی راهی جز فرار نمیماند. او و گروهش به سمت قم فرار میکنند ولی در بین راه با هم درگیر میشوند. برخی اعضای گروهش که از قبل با ژاندارمها زد و بند کرده بودند، با نایب حسین و پسرانش رودررو شده و تیراندازی آغاز میشود. گلولهای به دست نایب حسین میخورد، تیری شکم رضا پسرش را سوراخ میکند و علی پسر دیگرش هم از ناحیه پا زخمی میشود.
ژاندارمها بلافاصله هر سه را دستگیر و روانه تهران میکنند که رضا در بین راه میمیرد.
اینجا میدان توپخانه است که حالا امامخمینی نام گرفته. روز ۲۵ شهریور ۱۲۹۸ خورشیدی نایب و یاران نزدیکش را همینجا دار میزنند. به این ترتیب شورش ۱۳ ساله آنها تمام میشود.
حالا بیش از یک قرن از آن زمان گذشته و هنوز بین مورخان کسانی پیدا میشوند که به دلیل نسبت خونی یا قومی با این دار و دسته، آنها را آزادیخواه و حامی مردم مینامند تا تبهکارانی که مردمی را به گروگان گرفته بودند، در تاریخ تبرئه کنند.
(کد خبر ۸۴۰۹۲۶ - ۰۰:۱۵ - ۰۲ خرداد ۱۴۰۱)