شب یلدا شده و ، دفتر شعرم شده باز
سخنی تازه ندارم ، به جز راز و نیازوین نیازم با خدا در فصل نو بارش بود
راز من با او نهان ، واضح ترین خواهش بوداین زمستان کاش باشد برف و آغازی سپید
بر همه دلها رساند ، زندگانی و امیدفصل رنگ رنگ خزان ، طی شد و سرما آمد
با کسان جمع شوید ، چله و یلدا آمدمجلس خویش به آداب کهن گرم کنید
میوه ، آجیل و تنقل ، به تن گرم کنیدیاد اجداد و بزرگ و ، پدر و مادرمان
شعر پیشین وسرودی که خوش آید سرمانصله رحم برکت آرد و ، جویباری روان
شب نشینی آشتی و عشق ، فزاید به میانهمدلی و هم نشینی ، دوستی موجب کند
وحدتی سرشار و ، مهر و عاطفه غالب کندجمع پدرو مادربزرگ و نوه و ، خواهر برادر
با هم سر سفره ،چو شویم جوشش و یاوروه چه زیباست همه آداب و رسم این وطن
هرکدامین ، فلسفه دارد ،حواشی را سخنپاس داریم ، ما همه ایرانی نیکو سرشت
زین چنین آداب و معنا ،کشوری اندربهشتدعوتی پرجوش ، حضور دوست ، یار
خویش واقوام ، انیس و مونسندو "بیقرار"علی محمدی زاده (بی قرار انارکی) 95/9/29