22
یکشنبه, دسامبر
یکشنبه, ۰۲ دی ۱۴۰۳

موش و گربه

 عبید زاکانی 


اگر داری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم از برایت داستانی
که در معنای آن حیران بمانی
ای خردمند عاقل و دانا   /   قصهٔ موش و گربه برخوانا
قصهٔ موش و گربهٔ منظوم   /   گوش کن همچو دّر غلطانا
از قضای فلک یکی گربه   /   بود چون اژدها به کرمانا
شکمش طبل و سینه‌اش چو سپر   /   شیر دم و پلنگ چنگانا
از غریوش به وقت غریدن   /   شیر درنده شد هراسانا
سر هر سفره چون نهادی پای   /   شیر از وی شدی گریزانا
روزی اندر شرابخانه شدی   /   از برای شکار موشانا
در پس خم می‌نمود کمین   /   همچو دزدی که در بیابانا
ناگهان موشکی ز دیواری   /   جست بر خم می خروشانا
سر به خم برنهاد و می نوشید   /   مست شد همچو شیر غرانا
گفت کو گربه تا سرش بکنم   /   پوستش پر کنم ز کاهانا
گربه در پیش من چو سگ باشد   /   که شود روبرو بمیدانا
گربه این را شنید و دم نزدی   /   چنگ و دندان زدی بسوهانا
ناگهان جست و موش را بگرفت   /   چون پلنگی شکار کوهانا
موش گفتا که من غلام توام   /   عفو کن بر من این گناهانا
مست بودم اگر گهی خوردم   /   گه فراوان خورند مستانا
گربه گفتا دروغ کمتر گوی   /   نخورم من فریب و مکرانا
می شنیدم هرآنچه می گفتی   /   آروادین قحبهٔ مسلمانا
گربه آن موش را بکشت و بخورد   /   سوی مسجد شدی خرامانا
دست و رو را بشست و مسح کشید   /   ورد می خواند همچو ملانا
بار الها که توبه کردم من   /   ندرم موش را بدندانا
بهر این خون ناحق ای خلاق   /   من تصدق دهم دو من نانا
آنقدر لابه کرد و زاری کردی   /   تا بحدی که گشت گریانا
موشکی بود در پس منبر   /   زود برد این خبر بموشانا
مژدگانی که گربه تائب شد   /   زاهد و عابد و مسلمانا
بود در مسجد آن ستوده خصال   /   در نماز و نیاز و افغانا
این خبر چون رسید بر موشان   /   همه گشتند شاد و خندانا
هفت موش گزیده برجستند   /   هر یکی کدخدا و دهقانا
برگرفتند بهر گربه ز مهر   /   هر یکی تحفه‌های الوانا
آن یکی شیشهٔ شراب به کف   /   وان دگر بره‌های بریانا
آن یکی طشتکی پر از کشمش   /   وان دگر یک طبق ز خرمانا
آن یکی ظرفی از پنیر به دست   /   وان دگر ماست با کره نانا
آن یکی خوانچه پلو بر سر   /   افشره آب لیمو عمانا
نزد گربه شدند آن موشان   /   با سلام و درود و احسانا
عرض کردند با هزار ادب   /   کای فدای رهت همه جانا
لایق خدمت تو پیشکشی   /   کرده‌ایم ما قبول فرمانا
گربه چون موشکان بدید بخواند   /   رزقکم فی السماء حقانا
من گرسنه بسی بسر بردم   /   رزقم امروز شد فراوانا
روزه بودم به روزهای دگر   /   از برای رضای رحمانا
هرکه کار خدا کند بیقین   /   روزیش میشود فراوانا
بعد از آن گفت پیش فرمائید   /   قدمی چند ای رفیقانا
موشکان جمله پیش می رفتند   /   تنشان همچو بید لرزانا
ناگهان گربه جست بر موشان   /   چون مبارز به روز میدانا
پنج موش گزیده را بگرفت   /   هر یکی کدخدا و ایلخانا
دو بدین چنگ و دو بدان چنگال   /   یک به دندان چو شیر غرانا
آن دو موش دگر که جان بردند   /  زود بردند خبر به موشانا
که چه بنشسته‌اید ای موشان   /  خاکتان بر سر ای جوانانا
پنج موش رئیس را بدرید   /   گربه با چنگها و دندانا
موشکان را از این مصیبت و غم   /  شد لباس همه سیاهانا
خاک بر سر کنان همی گفتند   /   ای دریغا رئیس موشانا
بعد از آن متفق شدند که ما   /  می‌رویم پای تخت سلطانا
تا بشه عرض حال خویش کنیم   /   از ستم‌های خیل گربانا
شاه موشان نشسته بود به تخت   /   دید از دور خیل موشانا
همه یکباره کردنش تعظیم   /   کای تو شاهنشهی بدورانا
گربه کرده است ظلم بر ماها   /   ای شهنشه اولم به قربانا
سالی یک دانه می گرفت از ما   /   حال حرصش شده فراوانا
این زمان پنج پنج میگیرد   /   چون شده تائب و مسلمانا
درد دل چون به شاه خود گفتند   /   شاه فرمود کای عزیزانا
من تلافی به گربه خواهم کرد   /   که شود داستان به دورانا
بعد یک هفته لشگری آراست   /   سیصد و سی هزار موشانا
همه با نیزه‌ها و تیر و کمان   /   همه با سیف‌های برانا
فوج‌های پیاده از یکسو   /   تیغ‌ها در میانه جولانا
چون که جمع آوری لشگر شد   /   از خراسان و رشت و گیلانا
یکه موشی وزیر لشگر بود   /   هوشمند و دلیر و فطانا
 گفت باید یکی ز ما برود   /    نزد گربه به شهر کرمانا
یا بیا پای تخت در خدمت   /    یا که آماده باش جنگانا
موشکی بود ایلچی ز قدیم   /    شد روانه به شهر کرمانا
نرم نرمک به گربه حالی کرد   /    که منم ایلچی ز شاهانا
خبر آورده‌ام برای شما   /    عزم جنگ کرده شاه موشانا
یا برو پای تخت در خدمت   /    یا که آماده باش جنگانا
گربه گفتا که موش گه خورده   /    من نیایم برون ز کرمانا
لیکن اندر خفا تدارک کرد   /    لشگر معظمی ز گربانا
گربه‌های براق شیر شکار   /    از صفاهان و یزد و کرمانا
لشگر گربه چون مهیا شد   /    داد فرمان به سوی میدانا
لشگر موشها ز راه کویر   /    لشگر گربه از کهستانا
در بیابان فارس هر دو سپاه   /    رزم دادند چون دلیرانا
جنگ مغلوبه شد در آن وادی   /    هر طرف رستمانه جنگانا
آنقدر موش و گربه کشته شدند   /    که نیاید حساب آسانا
حملهٔ سخت کرد گربه چو شیر   /    بعد از آن زد به قلب موشانا
موشکی اسب گربه را پی کرد   /    گربه شد سرنگون ز زینانا
الله الله فتاد در موشان   /    که بگیرید پهلوانانا
موشکان طبل شادیانه زدند   /    بهر فتح و ظفر فراوانا
شاه موشان بشد به فیل سوار   /    لشگر از پیش و پس خروشانا
گربه را هر دو دست بسته بهم   /    با کلاف و طناب و ریسمانا
شاه گفتا بدار آویزند   /    این سگ روسیاه نادانا
گربه چون دید شاه موشان را   /    غیرتش شد چو دیگ جوشانا
همچو شیری نشست بر زانو   /    کند آن ریسمان به دندانا
موشکان را گرفت و زد بزمین   /    که شدندی به خاک یکسانا
لشگر از یک طرف فراری شد   /    شاه از یک جهت گریزانا
از میان رفت فیل و فیل سوار   /    مخزن تاج و تخت و ایوانا
هست این قصهٔ عجیب و غریب   /    یادگار عبید زاکانا
جان من پند گیر از این قصه   /    که شوی در زمانه شادانا
غرض از موش و گربه برخواندن   /    مدعا فهم کن پسر جانا