20
یکشنبه, آوریل
ایران تو بمان Tehran

Hosein Rahmatizadeh.1400
انارک نیوز - ?#دفترچه_پیدا_شده_حوالی_خیابان_انقلاب
?️#حسین_رحمتی_زاده
?#نشر_سنگ
?224 صفحه
.
خلاصه:
?میکائیل جوان دهه شصتی، به هم‌کلاسی‌اش نسیم علاقه‌مند می‌شود اما بعد، پگاه کسی است که عاشقش می‌شود. او در میان حسرت‌ها و شکست‌هایش دست و پا می‌زند و...

او از کودکی با پدربزرگ و مادربزرگش بزرگ شده و طعم نداشتن مادر چشیده و پدرش توجهی به او ندارد و این سرچشمه سردرگمی‌های او در زندگیست...
.
نظر من:
?این کتاب، یه رمان رمانتیک سطحی امروزی نیست و اجتماعی عاشقانه‌س. داستانیه از منظر جوانان دهه شصتی، دغدغه‌ها، روابط، احساسات و تلخی‌هاییه که تجربه کردند.

شخصیت‌پردازی‌ها خیلی ملموسه و دغدغه‌های اجتماعی، اقتصادی و عاشقانه به خوبی بیان شده.
داستان پر از استعاره و تشبیهات قشنگ و جملات مفهومی زیباست.

?کتاب یک فصل درمیون به حال و گذشته می‌پردازه. علاوه بر این، در کل متن، ارجاعات زیادی به گذشته می‌شه که روند داستان رو پیش می‌بره.
این تعدد تغییر خط زمانی به جز چند مورد، اینقدر قشنگ و واضحه که زمان حال از دست نمی‌ره و گیج‌کننده نیست.

یجورایی نویسنده با مهارت زیاد و به تعداد زیاد، پرش زمانی داشته که کاملا به‌جا و قابل تشخیصه.

?داستان در دل خیابان‌های تهران می‌گذره و نام بردن از خیابون‌ها و محله‌ها برام حس آشناپنداری داشت و لذت تجربیات کتاب رو بیشتر می‌کرد. پایان کتاب مشخص بود اما داشتم بازم ادامه پیدا کنه.

علت نام‌گذاری کتاب به گفته خود نویسنده "آدمهایی که حوالی انقلاب هستن. پدر و مادرهای نسل قبل از انقلاب و فرزندان نسل بعد از انقلاب" و دفترچه هم استعاره از ماجراهای کتابه که اسم هوشمندانه‌ای براش انتخاب شده.

?این کتاب سومین اثر نویسنده‌ست و با توقع کمی سراغش رفتم اما کتاب قشنگ و قابل‌تاملی بود.

جملات زیبا:
?شاید بدبختی را به این راحتی نشود از کسی گرفت اما خوشبختی و خوشحالی را می‌شود.

?مطمئناً درد انجام دادنش کمتر از انجام ندادنش بود. کاش برای فعلی که رخ می‌داد پشیمان می‌شدم تا برای انفعال دست و زبان و ذهنم.

?آدم نیاز دارد توی زمین ریشه داشته باشد. نیاز دارد متعلق به جایی باشد تا عرض و طول و هویتش را بداند.
.
?امتیاز گودریدز: 3.67
?امتیاز من به کتاب: 4/5
?در یک کلام: تلخی دهه شصتی
.
?به چه کسی پیشنهاد می‌دم: به عنوان رمان اجتماعی کتاب زیبایی بود و خوندنش رو بین کتاب‌های ایرانی پیشنهاد می‌دم
?ازش چی یاد گرفتم: باید گذشت. گاهی از خود و گاهی از خاطره‌ای که از دیگران در ذهنمون ساختیم.
.
❓احساست به کسی که ترکت کرده چیه؟
❓موندن به پای کسی که دوسش داشتی کار درستیه؟
.
#نیلوبوک #کتاب #سنگ #نشرسنگ #ایرانی_نیلوبوک #ادبیات_ایران_نیلوبوک #کتابخوان #کتابخوانی #معرفی_کتاب #رمان #ایرانوفیل #کتاب_ایرانی #هر_هفته_یک_کتاب_میخونم
#book #bookish #bookishgirl #bookworm #booklover

انارک نیوز - با تمام قدرت می دویدم. آنچه در توان داشتم در پاهایم متمرکز کرده بودم و با باد پیمان بسته و دست در دستش می دویدم. خط رفتنش هزار رنگ داشت، هزار صدا و آهنگ داشت. گاهی شادان، همچون نغمه رویایی بوته زاران و گاهی نالان از شیون شاخساران و اما آن پرنده کوچک مرا به یک لبخند دعوت کرد و من پذیرفتم چون که دلم در ماتم بود. پذیرفتم آنگاه که دیدگانم اشکی نداشت که بر گلبوته ها، در صبحگاهی آشنا بیفشاند و ببارد و ببخشد و تو رفته بودی ای آشنا با فریاد من. تو رفته بودی در یک سحرگاه غم انگیز و اینک من دست در دست باد می آیم ولی افسوس سوسوی چراغ امیدی که در دلم زنده بود در احتضار با اشکهای معصوم چشمانم در وداع جاودانه است لیکن میآیم ای مسافر غریب من در وادی غریبان چرا که بی تو نتوانم. بی تو نغمه شادی در بوته نسیان هرگز گوش مرا نمی نوازد، بی تو آن پرنده کوچک برایم آواز نمی خواند، بی تو برای بودن هیچ انگیزه ای نیست. می آیم همچنان . می آیم و با باد سخن می گویم و ماجرای بی وفایی تو را در کوهساران دهکده ام فریاد می زنم. این دل شکسته را بهر تو ارمغان می آورم، این عمارت تخریب شده را برای تو می آورم، تویی که در پگاه هنگام یک روز غمگین از من رمیدی و رفتی و اینک من و باد سرگشته خط هجرت توایم. لیک امیدی نیست، امیدی نیست، امیدی نیست.
باز هم دلم گرفته، باز هم دلتنگی، باز هم بی قراری و اشکهایی که مخفیانه در بستر گونه هایم جاری گردیده، باز هم استمرار احساساتی که زجرم می دهد و هرگز مرا سبک نمی سازد.  بی اختیار به سویی می روم که دلم امر می کند، به سرزمینی که ساکنانش آنجا آرمیده اند. ای وای بر من، چه عزیزانی که به این دیار کوچ کردن! وه چه کبوترانی که در آخرین پرواز در اینجا فرود آمدن و با پروازی دوباره بدرود گفتند.
آرامگاهش را جستجو می کنم و سر بر آن می گذارم. مادرم کجا رفتی؟ مادر کجایی؟ به کدامین دیار سفر کردی که برگشتی نیست. اینجا ساکنانش چه کسانی هستن که تو را از من ربودند و اینک دیدن و رجعتت برایم آرزویی ست محال. وای بر من، بعد از رفتنت ای مادر، شانه ای نبود که سر بر آن گذارم و بگریم از جور روزگار. بعد از تو مونسی نبود که سفره دلم را بگشایم و از تنهایی ها، از بی وفایی و از آرزوهایم بگویم. مادر هنگامی که تو رفتی، همه ش فریاد بود و فغان بود و اشک و ماتم. بعداز رفتن تو در ظلمات زندگی، هیچ چراغی افروخته نگشت و هیچ دهانی به آواز گشوده نگشت، چرا که نومیدی چون ابری بر زندگی سایه افکند و اگر بارانی بود چیزی جز بارش اشکهایم نبود.
مادر کاش بودی و باز هم در سکوت و تنهایی شعر حافظ را می خواندی، شرابی تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش. . . که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش.
مادر کدامین گل را ببویم که هیچ گلی بوی تو را ندارد به کدامین سو روم که یک بار دیگر، فقط یک بار دیگر تو را ببینم به کدامین صدا گوش دهم که هیچ صدایی صدای آرام بخش و شورانگیز تو نیست. مادر مرا صدا کن که سخت دلتنگم مرا بسوی خود بخوان که شوق دیدنت مرا کشت. مادر کجایی؟
(اسفندماه ۹۹. یزد. م . حسرت)

انارک نیوز - صدایش را از توی کوچه در فاصله اندکی از خونه می شنیدم که با همسایه گفتگو می کرد، چند لحظه بعد با چادرشبی انباشته از علف و یونجه وارد خونه شد. من که تازه از خواب بلند شده بودم با عجله دستی به سر و صورت خودم کشیدم و به اصطلاح خودم را آماده روبرو شدن با او کردم اما همین جور که در لحظه نخست چشمش به من افتاد با توپ و تشر گفت: حالا از خواب بیدار شدی؟
گفتم: خسته نباشی مادر عزیزم، اول صبحی بهت نمیاد برافروخته و عصبانی باشی. خداشاهده اگر لب تر کنی به یک اشاره دنیا را برات گلستان می کنم، فقط شرطش اینه که امروز اجازه بدی ما به حال خودمون باشیم و به من گیر ندی. ولی انگار در باغ که بری تا ته اش پیداست، انگاری با این اخلاق و رفتاری که ازت دیدم شتر در خواب بیند پنبه دانه.
چادر شب علف را داخل طویله برد و اومد توی حیاط و گفت: تو اگر دلت حال داره، من دلم حال نداره که حالا شاعر شدی و تیر و تمره می زنی. اگه راست می گی وخی برو بشکه را پر آب کن، ولی اول مشک را آبش کن تا بعدش تکلیف تو را روشن کنم که بلبل زبونی نکنی.
گفتم: مادر، بی خیال. از این خط بیا بیرون. من نوکریت را می کنم، من فدایی تو هستم، من . . .
حرفم را قطع کرد و گفت: دو صد گفته، چون نیم کردار نیست. وخی برو، اینقدر حرف نزن، حوصله ندارم.
گفتم: روی چشمم مادر.
و متعاقبا به گوشه حیاط رفتم و فرغون را برداشتم و از خونه زدم بیرون.
بعد از گذشت سالها اینک به خونه اومدم ولی مادر نیست. شیون کنان مشت بر دیوار می کوبم مادر کجایی؟ مادرم کجایی؟

(م. حسرت - تیرماه ۱۴۰۱ - یزد)

انارک نیوز - Kiss of The Spindle.2018
?کتاب: #خفته_زیبا
?️نویسنده: #نانسی_کمپل_الن
?️مترجم: #سهند_نصر
?#نشرپیدایش
?424 صفحه
?#کودک_نوجوان_نیلوبوک
.
?ژانر کتاب استیم‌پانکه. یجورایی زیرمجموعه ژانر علمی‌تخیلیه که محیط کلاسیک با فناوری نیروی بخار یا چرخ‌دنده ترکیب شده. ترکیب کلاسیک و دنیای مدرن آینده.
این کتاب جلد دوم دیو کوکی و دلبره که یک مجموعه 4 جلدیه


خلاصه:
?دکتر آیلا کوپر طلسم شده و هر نیمه‌شب تا صبح، به خوابی مرگ‌بار فرو می‌رود. طلسم بعد از یک سال دائمی می‌شود. آیلا برای پیدا کردن راهی برای باطل کردن طلسم، راهی سفر می‌شود و با کاپیتان دنیل پیکت همسفر می‌شود...

نظر من:
?همه داستان معروف زیبای خفته رو می‌دونیم اما استفاده از کلیت اون داستان و ترکیبش با دنیای مدرن و علمی تخیلی، یه دنیای خاص و عجیبه که برام تازگی داشت.
درواقع داستان زیبای خفته فقط پس‌زمینه اتفاقات اصلی کتاب و دنیای مدرنشه.

?من از جلد دوم شروع کردم. داستان هر جلد مستقله و ارتباطی با جلد قبلی و بعدی نداره و من که جلد اول رو نخوندم به‌جز ناآشنا بودن با عناصر مدرن، مشکلی با موضوع نداشتم.
شاید اگه جلد اول رو خونده باشید بهتره. اما بازم اوایل جلد اول احتمالا کلماتی براتون جدیده که توضیح مختصر می‌دم.

?بخشی از دنیای عجیب و مدرن کتاب:
?شیفتر: انسانی که در ماه کامل تبدیل به درنده می‌شه
?همدل: افرادی مثل آیلا که می‌تونن به کمک شیفترها بیان
?اتوماتون: نوعی ربات برای کمک به انسان‌ها
?تلسکرایبر: نوعی وسیله ارتباطی برای ارسال پیام

?پس با یه عاشقانه عجیب از نوع زیبای خفته و دنیای مدرن طرفیم و با اینکه نتیجه و کلیت رو می‌دونستم اما بازم جالب بود. اوایل کتاب واسم مبهم و عجیب بود و کند و بی‌هیجان پیش می‌رفت اما کم کم جالب شد. یه سبک و ژانر تازه که یه تجربه تازه بود.

?به نظر میاد کتاب سانسوری در بخش عاشقانه نداره و برای سن نوجوان و جوان خوبه نه سن کمتر.
.
?امتیاز گودریدز: 4.03/5
?امتیاز من: 4/5
?در یک کلام: زیبای خفته مدرن
?به سلیقه من: ژانرش برام تازگی داشت
.
?به چه کسانی پیشنهاد می‌دم: برای نوجوانان و حتی بزرگسالان کتاب جالبیه و تجربه یه ژانر تازه‌ست

?چی ازش یاد گرفتم: نذار کینه و نفرتت به کسی آسیب برسونه
.
❓به عشق افسانه‌ای و اساطیری اعتقاد داری؟
❓دوست داری تموم زندگیت وابسته به عشق و بوسه یه مرد باشه؟
.
#نیلوبوک #پیدایش_نیلوبوک #کتاب #نشر_پیدایش #کتابخوان #کتابخوانی #معرفی_کتاب #هر_هفته_یک_کتاب_میخونم
#nancycampbellallen #kissofthespindle #book #bookish #bookishgirl #bookshelf #bookworm #booklover

مقالات دیگر...