سیدرضا مرتضوی با اشاره به وجود بسیاری از عناصر و مواد معدنی در منطقه نایین افزود: ظرفیتهای مختلف معدنی در منطقه مرکزی ایران فراهم است و به تعبیری این منطقه جزو عرصه جدول مندلیف کشور است و یکی از اشتباهات دورههای گذشته، خام فروشی و فرآوری نکردن واحدهای مختلف معدنی بوده است.
وی با اشاره به اینکه تهیه زیرساخت و شرایط مناسب در نایین ضروریست تا شاهد حضور فعال سرمایهگذاران در این خطه باشیم گفت: توجه به مناطق مرکزی کشور و حوزههای معدنی از راهبردهای اصلی دولت سیزدهم است و ما نیز بدلیل حضور مردم سختکوش و دارا بودن ظرفیتهای معدنی بالا در استان درصدد حمایت از اجرای این گونه طرحها هستیم.
استاندار اصفهان، امروز به منظور کلنگزنی و افتتاح تعدادی طرحهای عمرانی و خدماتی نایین، به این شهرستان سفر کرده است.
بازدید از مناطق سیل زده، کلنگزنی شهرک فرآوری مواد معدنی، افتتاح طرح گازرسانی به ایستگاه شهید شرافت و بهرهبرداری از راه دسترسی به این ایستگاه، افتتاح ۲ طرح دانشبنیان در شهرک صنعتی با اشتغالزایی برای ۱۰۰ نفر، افتتاح اقامتگاه سنتی کاروانسرای «بلاباد» و حضور در مراسم قرعهکشی اعطای زمین به خانوادههای دارای چهار فرزند از دیگر برنامههای سفر شهرستانی استاندار اصفهان به نایین است.
شهرستان نایین در ۱۴۰ کیلومتری شرق اصفهان قرار دارد.
دستهای خالی
به گزارش اصفهان زیبا؛ مدیریت بخش آب از جمله مسائلی است که در یک دهه اخیر در کانون توجه سیاستگذاران و مجریان کشور قرار گرفته است. تجربه خشکسالیهای پی در پی و کاهش بارش باران و برف، کاهش حجم مخازن برف در کوهستانهای کشور، کاهش حجم روانابها و افزایش برداشت آب از ذخایر زیرزمینی منجر به این شده که کشور در سالهای اخیر با مشکل کمآبی و بیآبی در برخی مناطق کشور مواجه شود که در بعضی مناطق هم به تنشهای اجتماعی و اختلافات قومیتی دامن زده است. بر همین اساس نظام مدیریت منابع آب، یکی از مهمترین اولویتهای سیاستگذاری در دوره کنونی ایران محسوب میشود.
نگاهی کوتاه به تاریخ سیاستگذاری در حوزه آب به روشنشدن بحث کمک شایانی میکند. در سال 1322 و سپس در سال 1324 مداخله دولت در بخش آب از طریق تأسیس مؤسسه مستقل آبیاری تحت نظارت وزارت کشاورزی آغاز شد که نقش آن بهعنوان اولین نهاد قانونی آبی در کشور، فراهمآوردن خدمات تکنیکی و علمی در جهت توسعه، اجرا و نگهداری طرحهای آبیاری و قنات بود. این اولین دخالت دولت در نظام آبیاری سنتی بود.
مداخله اصلی دولت به طرح اصلاحات ارضی برمیگردد. در طی اجرای این طرح بود که ضربه بزرگی به آبهای زیرزمینی و قنوات کشور وارد شد. اعطای تسهیلات بانکی به کشاورزان حفر چاههای عمیق در مناطق را در پی داشت. قناتهای چندصدساله در اثر برداشت شدید آب از چاهها کمکم شروع به خشکشدن کردند. از طرفی کاهش مالکان زمینهای کشاورزی در دوره اصلاحات ارضی هم موجب شد قناتها دیگر برای آبیاری زمینهای کشاورزی هرساله تعمیر نشوند و بر همین اساس، یکی از منابع آبهای زیرزمینی در آن دوره تقریبا رو به نابودی رفت.
در این زمینه ابوالحسن بهنیا، مدیرعامل و رئیس هیئتمدیره بنگاه مستقل آبیاری در زمان پهلوی، در مصاحبه با پروژه تاریخ شفاهی ایران در هاروارد میگوید: «در اثر اصلاحات ارضی، تقریبا مردم و کشاورزان نتوانستند مثل سابق قنات را دایر نگه دارند؛ چون قنات کانالی است زیرزمینی که هرسال بایستی آن را تعمیر و در آن کار کرد.
اگر یک سال شما کار نکنید، مقدار آبتان پایین میآید و اگر چندین سال این روند ادامه پیدا بکند، اصلا قنات خشک میشود. بعد از اینکه اصلاحات ارضی شد، دیگر این مقنیها یواشیواش از کار خودشان رفتند؛ یعنی مالکی نبود که به اینها پول دهد تا اینها این کارها را انجام بدهند. رعیتها هم، یعنی کشاورزان یک ده هم، با هم نمیتوانستند جمع بشوند و این کار را انجام بدهند. این بود که بهتدریج آب قنوات کم شد و ازاینجهت خسارت مهمی بهتدریج به قنات رسید.» همچنین شروع فرایندهای سدسازی در دهه 30 و 40 نیز شمسی موجب شد زیرساختهای قدیمی آبیاری جای خود را به تکنولوژی مدرن سد بدهند.
بااینحال و با تصویب قوانینی ازجمله اصلاحات ارضی و قانون حفظ و حراست منابع آبهای زیرزمینی کشـور در سال 45 و قانون آب و نحوه ملیشدن آن در سال 47، جایگاه دولت بهعنوان نهاد مـدیریت منابع آب کشور روزبهروز پررنگتر و بهرهبرداری از منـابع آب زیرزمینی وارد عرصه حقوق عمومی شد. مصادفشدن این اتفاقات با ورود و نهادینهشدن جنبه سختافزاری تکنولوژی حفر چاه باعث شد تا بهمرور زمان، نظام مشارکت و نظارت مدنی در جهت بهرهبرداری پایدار از منابع آب زیرزمینی جای خود را به بهرهبرداری فردی ناپایدار دهد.
پس از انقلاب اسلامی نیز و با تصویب قانون توزیع عادلانه آب در سال 1361، تأثیرگذاری دولت در فرایند مدیریت منابع آب بسیار پررنگتر از قبل شد و با تغییر در حقوق مالکیت و نحوه مدیریت منابع آب زیرزمینی، مشارکت مدنی در بهرهبرداری پایدار از منابع آب زیرزمینی کاهش یافت، سـازوکار حقـوقی کارآمدی که باعث میشد تعادل بین برداشت و تغذیه آبهای زیرزمینی برقرار باشد، به هم خورد و جای خود را به بهرهبرداری ناپایدار و درنتیجه عدم پایداری منابع آب زیرزمینی داد.
این فرایند باعث شد که نهادهای سنتی تنظیمکننده بهرهبرداری از منابع آب جای خود را به دولت و نهادهای دولتی دهند و از همین زمان بود که مشکلات سیاستگذاری آب شروع شد. بهاینترتیب، عدم مشارکت ذینفعان در بهرهبرداری از منابع آبی باعث شد این منابع از طریق تصمیمگیری در نهادهای متمرکز دولتی و غالبا در وزارت نیرو و بدون درنظرگرفتن زیستبوم و اقلیم هر منطقه ازیکطرف و الزامات زیستمحیطی و اجتماعی و اقتصادی مناطق مختلف کشور از طرف دیگر توزیع و تقسیم شوند و چالشهای مهمی برای کشور ایجاد کند.
آب در برنامههای توسعه اول تا ششم
در برنامه اول توسعه بهصورت مستقیم بهنظام مدیریت آب پرداخته نشده است. در این برنامه بهطور غیرمستقیم و تنها در ذیل بند 4 قسمت خطمشیها با عنوان «ایجاد رشد اقتصادی در جهت افزایش تولید سرانه، اشتغال مولد و کاهش وابستگی اقتصادی با تأکید بر تولید محصولات استراتژیک و مهار تورم» به سازماندهی و ایجاد تشکلهای قانون حقآبهبران و مصرفکنندگان آب و همچنین به تجدیدنظر اساسی در سازماندهی و مدیریت اقتصادی بخشهای آب و کشاورزی اشاره شده است.
در برنامه دوم توسعه هم به منوال برنامه اول، بخشی مختص به مدیریت آب در کشور وجود نداشت و در ذیل بخشهای دیگر به این موضوع پرداخته شد؛ بهعنوانمثال در ماده 9 این برنامه در ارتباط با تکالیف دولت در مدیریت انرژی، وزارت نیرو مکلف شد سیاستهایی برای صرفهجویی آب در بخش کشاورزی اتخاذ کند؛ همچنین در برخی مواد و تبصرهها نیز به اعتبارات عمرانی بخش آب و کشاورزی بهعنوان محور برنامه توسعه دوم پرداخته شده؛ ولی در ارتباط با مدیریت منابع و مصارف چیزی ذکر نشده است.
در برنامه سوم توسعه، فصلی جداگانه تحت عنوان «آب و کشاورزی» آمد و در آن بیشتر از دو برنامه قبلی و در بعضی مواد، بهصورت مستقیم به نظام مصرف آب اشاره شد. در این برنامه، سخن از «نظامهای بهرهبرداری از آب کشور» به میان آمد و مقرر شد برای تدوین و اجرای این نظام بهرهبرداری، بخش غیردولتی، یعنی مالکان و حقابهداران، مشارکت داشته باشند و برای آنها سند آب تهیه و صادر شود. این مورد شاید مهمترین ماده از میان سه برنامه توسعه است که به آب و حقوق حقابهداران اشاره کرده است. سایر موارد ذکرشده در این برنامه نیز به تخصیص اعتبارات لازم برای افزایش راندمان بخش کشاورزی و ارتقای سیستمهای آبیاری برای کاهش مصرف برمیگردد.
در برنامه چهارم توسعه، دولت مکلف شد با رویکرد توسعه پایدار، مدیریت جامع و توأم با عرضه و تقاضا در کل چرخه آب داشته باشد. در این برنامه برای اولین بار به تراز منفی سفرههای آب زیرزمینی اشاره و بیان شد که باید بین تغذیه و برداشت آب از سفرههای زیرزمینی تعادل برقرار شود؛ همچنین مجوز داده شده است تا انتقال آب بینحوضههای مختلف آبی انجام شود.
توجه دولت در برنامه سوم به صدور سند برای حقابهداران و مشارکت آنان در تدوین برنامه نظام بهرهبرداری آب و همچنین ذکر انجام انتقال آب بین حوضههای مختلف آبی نشانگر این است که بهتدریج مشکل خشکسالی در کشور در حال پدیدارشدن و ذینفعان اصلی آن، یعنی کشاورزان و حقابهداران را دچار نگرانی کرده است.
بر همین اساس دولت با اقدام به تهیه سند برای آنان و انتقال آب از ناحیه پرآب به کمآب، سعی داشته تا به بخشی از این نگرانیها پاسخ دهد. اما بر اساس همین موادی نیز که در این برنامههای اول تا سوم آمده، مشخص است دولت دورنمایی از وضعیت خشکسالی در کشور ندارد و آن را جزو محاسبات خود در زمینه توسعه صنعتی وارد نکرده است. در برنامه چهارم تا حدی نشان داده شده که مسئله خشکسالی نگرانی سیاستگذاران را به خود جلب کرده است؛ اما این نگرانی به اندازهای کم است که هنوز هم افقی از کاهش سطح و مقدار آب در بخشهای مختلف ایران نداشته و انتقال آب بین حوضههای مختلف را مجاز شمرده است.
در برنامه پنجم توسعه، در بخشی با عنوان «منابع آب» بهطور کامل و مستقیم به مصارف و منابع آبی اشاره شده و در آن نیز «ایجاد تعادل بین تغذیه و برداشت از سفرههای آب زیرزمینی در همه دشتهای کشور» بهعنوان اولویت اول از اهداف آبی مطرح شده است. همچنین در این برنامه بر نصب کنتورهای حجمی بر روی تمام چاههای آب محفوره دارای پروانه و جلوگیری از برداشتهای غیرمجاز از منابع آب زیرزمینی تأکید شده است. در این برنامه برای اولین بار نظام مدیریتی آب کشور در سه سطح ملی، حوضههای آبریز و استانی مطرحشده است.
در برنامه ششم توسعه تقریبا همان موارد قبلی تکرار شد؛ اما بهطور مشخص به صنایع فولادی و معدنی اشاره و بیان شد که باید ساختار مصرف آب این شرکتها تغییر یابد و سامانه (سیستم) خنککنندگی و شستوشوی مواد خام این شرکتها اصلاح شود.
با توجه به زمان اجرای برنامههای پنجم و ششم که کل دهه 90 را دربرگرفت، مطرحشدن بخشی با عنوان «منابع آب» و برنامهریزی برای شناسایی برداشتهای غیرمجاز در این دو برنامه حاکی از این است که خشکسالی و بارش کم در سالهـای پایانی دهـه 80 و کـاهــش ارزشافزوده کشاورزی در این سالها به دلیل بیآبی، سیاستمداران و مجریان را بیش از گذشته به تکاپو انداخته است تا برای حل مشکل آب و همچنین جلوگیری از افزایش تنشهای اجتماعی دست به کار شوند.
آب در برنامه هفتم توسعه
پرداختن دولت به بحث آب در برنامه ششم و اکنون نیز هفتم توسعه، نشان از این دارد که موضوع مدیریت منابع و مصارف آب به یکی از سرفصلهای اصلی سیاستگذاری توسعه در ایران تبدیل شده است.
بر همین اساس در برنامه هفتم توسعه نیز در فصلی مجزا تحتعنوان «نظام مدیریت یکپارچه منابع آب» به موضوع آب پرداخته شده است. در موارد مربوط به بخش آب، موضوعات متنوع و مختلف مطرحشده که بررسیهای صورتگرفته حاکی از آن است که در این لایحه، توجه ویژهای به بخش آب شده و یکی از محورهای اصلی این لایحه بهحساب میآید.
در این برنامه بهطورکلی بر استقرار نظام مدیریت یکپارچه منابع آب کشور و افزایش بهرهوری حدود 5درصدی آب کشاورزی، کنترل و مدیریت آبهای سطحی و افزایش منابع زیرزمینی آب از طریق آبخیزداری و آبخوانداری، برنامهریزی برای دستیابی به سایر آبها و بازچرخانی آبهای صنعتی و پسابها و تحقق سیاستهای کلی آمایش سرزمین با توجه به مزیتهای بالفعل و بالقوه و اجراییساختن موارد برجسته آن با توجه ویژه بر دریا، سواحل، بنادر و آبهای مرزی تأکید شده است.
در ارتباط با کنترل مصارف آب در بخش کشاورزی در این برنامه آمده است: «طی سالهای اجرای این قانون بهمنظور تقویت و حفظ منابع آبی کشور وزارت امور اقتصادی و دارایی موظف است، سالانه 0.5درصد از ارزش محصولات کشاورزی و غذایی پرآببر صادراتی خلاف الگوی کشت را بهعنوان عوارض اخذ و هرسال 0.5درصد به این عوارض اضافه کند تا در پایان سال پنجم میزان آن به 2.5درصد برسد.
70درصد درآمد حاصل از اجرای این بند بهمنظور احیای قنوات، افزایش بهرهوری آب و محصولات کشاورزی، اجرای طرح پروژههای آبخیزداری و الگوی کشت در اختیار وزارت جهاد کشاورزی 30درصد مابقی بهمنظور نصب شمارشگرهای هوشمند چاههای آب کشاورزی در اختیار وزارت نیرو قرار میگیرد.» همچنین در بخش کاهش استفاده از آب برای صنایع نیز ذکر شده است: «آب موردنیاز صنایع آببر بهجز صنایع غذایی، بهداشتی و آشامیدنی از آب نامتعارف (ازجمله پساب و آب دریا) تأمین میشود. وزارت نیرو مکلف است در مواردی که امکان تأمین آب نامتعارف وجود ندارد، مشروط به وجود آب متناسب با ارزش اقتصادی آب و محصولات، مجوز آب متعارف را بهصورت موقت صادر کند.»
به نظر میرسد هدف از ارائه این بند، جلوگیری از اعمال فشار بر منابع آبی متعارف بوده؛ درحالیکه انتهای همین بند مجوز برداشت از منابع آبی متعارف را در شرایطی که امکان تأمین آب نامتعارف نباشد، داده است که نهایتا منجر به خسارت به منابع آبی متعارف و آبخوان خواهد شد.
آنچه در ارتباط با آب در این برنامه مشهود است، توجه به دیپلماسی آب برای اولین بار در برنامههای توسعه است. در یکی از موارد این برنامه آورده شده است: «در راستای اعتلای سیاست (دیپلماسی) آب کشور، وزارت امورخارجه موظف است با همکاری وزارت نیرو و سازمان حفاظت محیطزیست و با هماهنگی شورای عالی امنیت ملی نسبت به تدوین سند و نقشه راه سیاست (دیپلماسی) آب در چهارچوب سیاست (دیپلماسی) کلان کشور اقدام کند.» همین امر دولت را موظف میکند که همه به فکر تأمین آب از حوضههای آبی کشورهای همسایه باشد و هم اختلافات بین این حوضهها را بررسی و رفع کند که بسیاری از نقاط شرقی و شمالی کشور، درگیر این اختلافات آبی است.
از طرفی به انتقال بینحوضهای نیز در این برنامه توجه شده است. در بند «ح» ماده 40 این برنامه نیز آمده است: «انتقال آب بین شش حوضه آبریز داخلی برای مصارف غیرشرب ممنوع است. تأیید تخصیص آب و اجرای طرحهای انتقال آب شرب بین حوضههای آبریز و استانها پس از طی مراحل فنی و تصویب در شورای عالی آب با لحاظ نیازهای زیستمحیطی طبق استانداردها و حدود مجاز مندرج در اسناد و قوانین برای حقابههای مبدأ امکانپذیر است.»
این یکی از مهمترین مواد مربوط به مدیریت آب است که در این برنامه آمده است. در اصل، این ماده به این اشاره دارد که یک حوضه آبریز نباید آب خود را برای مصارف غیرشرب به حوضه دیگر انتقال دهد.
همین مورد را اگر در ارتباط با زایندهرود و طرح بن-بروجن موردبررسی قرار دهیم، خواهیم دید طرح بن-بروجن به دلیل انتقال آب از یک حوضه آبریز به حوضه دیگر و انتقال آب در طول 90 کیلومتر که صنایع و کارگاههای صنعتی نیز در امتداد آن قرار دارد، بهوضوح زیر پا گذاشته شده و حداقل درمورد حوضه آبریز زایندهرود کارایی خود را از دست داده است؛ کما اینکه اگر در آینده نیز طرحی برای انتقال آب به حوضه زایندهرود نیز بخواهد بررسی یا اجرا شود، با همین مانع روبهرو خواهد شد.
در این برنامه همچنین بر قراردادن کنتور بر روی چاهها و مسدودسازی چاههای غیرمجاز نیز تأکید شده است که البته عملکرد ضعیف وزارت نیرو در سالهای اخیر، مخصوصا در حوضه آبریز زایندهرود، نشان از این دارد که این موارد در عمل بهدرستی اجرا نشده است.
وضعیت فعلی آب در کشور و اصفهان
سمانه اشرف و علی ناظمی از دانشگاه کنکوردیای مونترآل کانادا و امیر آقاکوچک از دانشگاه کالیفرنیا در مقالهای که در سایت مجله Nature منتشر شد، وضعیت سفرههای آب زیرزمینی ایران در یک مقطع چهاردهساله از 1381 تا 1394 را بررسی کردهاند که بر اساس آن، میزان کاهش آب آبخوانها در مقطعی چهاردهساله حدود 74 میلیارد مترمکعب بوده است؛ همچنین اضافه برداشت در 77درصد مساحت ایران به نشست بیشتر زمین و شوری خاک انجامیده است.
اضافه بر این، کاهش منابع آب زیرزمینی در برخی از نقاط ایران بین 20درصد تا 2600درصد گزارش شده و بیشترین میزان حجمی کسری مربوط به حوضه «دریاچه نمک» است که 26درصد جمعیت ایران، شامل شهرهایی نظیر تهران در آن قرار گرفته است.
آمارهای بعدی نیز نشان میدهد کسری تجمعی منابع آب زیرزمینی کشور از عدد 133میلیارد مترمکعب در ابتدای سال 95 به 143میلیارد مترمکعب در سال 1440 رسید و برداشت و استفاده از منابع آبی تجدیدپذیر در برخی سالها تا دو برابر مقدار مجاز بیانشده و در این زمینه ایران رتبه نخست دنیا را به خود اختصاص داده است.
علاوه بر این، بررسی آمار نشان میدهد در سال ۱۳۷۰ شمسی میزان منابع آب تجدیدپذیر کشور بالغ بر ۱۳۰ میلیارد مترمکعب بود که باعث شده سرانه آب کشور رقمی معادل ۳۶۰۰ مترمکعب باشد؛ اما اکنون سرانه آب هر فرد از منابع آب تجدیدپذیر به ۱۲۰۰ مترمکعب رسیده که بیانگر کاهش سه برابری است.
کاهش قابلتوجه سرانه آب کشور در حالی رقم خورده که میزان نیاز آبی کشور بهواسطه توسعه، افزایشی است. در ایران بهصورت سالانه نزدیک به ۹۸میلیارد مترمکعب آب مصرف میشود که ازاینبین ۵۵درصد توسط منابع زیرزمینی و ۴۵درصد دیگر توسط منابع آب سطحی تأمین میشود؛ همچنین بارش سالانه بیش از ۴۰۰میلیارد مترمکعب در کشور است که از این میزان حدود ۳۰۰ میلیارد مترمکعب به دلایل مختلف ازجمله تبخیر قابلاستفاده نیست و ۱۰۰میلیارد مترمکعب در دسترس است که ۹۰درصد آن در بخش کشاورزی مصرف میشود.
اگر ۱۰درصد بهرهوری را در کشاورزی افزایش دهیم، آب موردنیاز بخش صنعت و آشامیدن تأمین میشود. مهدی سوادکوهی، دانشآموخته دکتری زمینشناسی آبهای زیرزمینی، درباره وضعیت اصفهان در گفتوگویی گفته است: «از سال ۶۰ تاکنون چیزی حدود سه میلیارد مترمکعب در دشت اصفهان-برخوار کسری مخزن داریم. رقم بسیار عجیبی است؛ در نظر بگیرید گنجایش سد زایندهرود یک میلیارد و ۴۰۰ میلیون مترمکعب است و بیش از دوبرابر حجم مخزن سد زایندهرود در دشت اصفهان-برخوار کسری آب زیرزمینی داریم. استان اصفهان ۳۵محدوده مطالعاتی (دشت) دارد. سال ۱۳۹۸ شمار دشتهای آزاد استان هشت محدوده مطالعاتی بود؛ اما هماینک تعداد دشتهای آزاد به شش دشت رسیده است؛ زیرا دشتهای نائین و انارک نیز ممنوعه شدند. اکنون ۲۹ دشت استان اصفهان ممنوعه و از این تعداد ۱۰دشت ممنوعه بحرانی است که یکی از آنها دشت اصفهان-برخوار است.»
بر اساس آمار اعلامشده از سوی دفتر مطالعات پایه منابع آب، از ابتدای سال آبی تا بیستودوم دی، ارتفاع کل ریزشهای جوی کشور معادل 51.9میلیمتر بوده است. این مقدار بارندگی نسبت به میانگین دورههای مشابه درازمدت (88.4میلیمتر) ۴۱درصد کاهش و نسبت به دوره مشابه سال آبی گذشته (74.9میلیمتر) ۳۱درصد کاهش را نشان میدهد.
بر اساس این گزارش، حجم آب پشت سد زایندهرود نیز به ۲۷۴میلیون مترمکعب رسیده که برابر ۲۴درصد از حجم سد بوده و نسبت به سال گذشته ۸۵درصد افزایش را ثبت کرده است.
بهترین مسیرهای پیاده روی و طبیعت گردی ایران
کویر همیشه مکانی پر رمز و راز بوده و سکوتی که در آن وجود دارد را در هیچ جای دیگر نمیتوان تجربه کرد. سفر به کویر از جمله تجربه های جذاب و شیرین است. در این میان، کویر مصر اصفهان یکی از کویرهایی بوده که بسیاری از افراد و حتی خانواده ها به آن سفر می کنند. کویر مصر در نزدیکی روستای مصر قرار دارد. کویر از سه طرف غرب، جنوب غرب و جنوب شرق با کوه محدود شده که این کوهها قسمتی از سلسله کوههای فلات مرکزی هستند. در قسمت کوهپایه ها که جزئی از کویر بوده هم گودال هایی وجود دارند که خود جاذبه این کویر هستند. اگر قصد سفر به کویر مصر را دارید، باید در نظر داشته باشید که بهترین زمان سفر از آبان تا میانه های اردیبهشت است.
از جمله دیدنی های کویر مصر میتوان به درختهای گزی که در این بیابان ایجاد سرسبزی کرده اند، چاه آب، نیزارهای سرسبز، تپه های شنی و تفریحاتی همچون شترسواری و موتور سواری اشاره کرد. میتوان از جاذبه های دیگر کویر هم آسمانش را نام برد که شبها آنقدر پایین می آید که انگار می توانید ستاره ها را در دست بگیرید. شبهای کویر آسمانی بسیار زیبا و درخشان دارند که از دیدن آن سیر نمی شوید. بسیاری از ستاره شناسان به این کویر می آیند و با دستگاه های خود به بررسی و تحقیق در مورد ستاره ها می پردازند. ولی به طور کلی میتوان گفت که جاذبه اصلی در این کویر، رمل ها بوده که تماشای این فضای زرد رنگ لذت خاص خود را به مخاطبان می بخشد. دیدن این کویر به شیفتگان طبیعت گردی و پیاده روی پیشنهاد می شود.
اگر مبدا را تهران در نظر بگیریم، در ابتدا باید به سمت سمنان حرکت کنید و قبل از رسیدن به سمنان خروجی در سمت راست وجود دارد که شما را به بلوار خرمشهر و حکیم الهی می رساند. در این مسیر به سمت جاده سمنان سر کویر می روید که با پیش روی در این جاده به رستوران معمان خواهید رسید. بعد از این رستوران هم دوراهی وجود دارد که باید به سمت راست بروید. در ادامه این جاده و بعد از گذشت از جندق، دوباره به یک دوراهی می رسید که باید به سمت چپ بروید. در ادامه و بعد از فرخی باز هم به یک دوراهی خواهید رسید که مجددا باید به سمت چپ بروید. ادامه این مورد از بهترین مسیرهای طبیعت گردی ایران هم شما را به کویر مصر می رساند.
کویر ریگ جن
ریگ جن منطقه ای کویری و دارای تپه های ماسه ای در کویر مرکزی ایران است. این منطقه در جنوب سمنان، شرق دریاچه نمک، شمال انارک و غرب جندق قرار دارد. این منطقه به دلیل وسعت زیاد و نداشتن چشمه یا چاه آب در گذشته محل عبور کاروانها نبوده و فقط در سالهای اخیر چند گروه به آن منطقه رفته اند. وسعت تقریبی آن 3800 کیلومتر مربع است. کلمه جن به معنای پوشیده و مخفی هست. جنیان به دلیل پنهان بودنشان از انظار عمومی، به جن (نامرئی) نامگذاری شده اند. عدم وجود منابع آب در گستره وسیع این مورد از بهترین مسیرهای پیاده روی ایران به همراه وجود موانع طبیعی از جمله باتلاق های نمک و تپه های ماسه ای مرتفع عواملی بودند که این منطقه را در طول قرنها از دسترس انسان دور نگه داشته اند.
افسانه ها و داستان های فولکلور و پر ابهام در مورد این مورد از بهترین مسیرهای طبیعت گردی ایران عموما نشأت گرفته از عجز حاشیه نشینان یا مسافران در عبور از این خطه بوده است. وجود گرمای بسیار زیاد در این منطقه با توجه به آنکه در قرآن جنس جن از گرما و آتش است هم به احتمال زیاد در انتخاب این نام بی تاثیر نبود. همچنین پوشیده بودن قسمت های جنوبی ریگ جن از تپه های ماسه ای و صدایی که حرکت باد بر روی این تپه ها ایجاد میکرد، قطعا از عوامل موثر بر باور عمومی وجود قدرت های متافیزیکی در این منطقه است. اختلاف زیاد دمای شب و روز و خرد شدن سنگ ها در اثر این اختلاف فاحش که به گریه سنگ شهرت دارد نیز به همین عوامل متافیزیکی منسوب میشد.
طوفان و گردبادهای شدید در این منطقه باعث شده اند تا تپه های شنی طوری حرکت و شکل پیدا کنند که در برخی بخش های کویر امکان رانندگی روی دامنه های پر شیب تپه های شنی وجود نداشته باشد. تکنیک های ویژه رانندگی روی تپه های شنی بویژه فعالیت های مخصوص مانند اسکی و اسکیت روی شن باعث می شوند تا آدرنالین در رگ های گردشگران ترشح شود و همین یکی از دلایل اصلی علاقه گردشگران به این منطقه ترسناک است. اگر شما هم از آن دسته گردشگران ماجراجو و علاقمند به هیجان هستید، توصیه می کنیم تنها به این منطقه سفر نکنید بلکه با یک گروه همراه شوید و آب، غذا، بنزین و تجهیزات درجه یک به مقدار کافی و برای حداقل 15 روز را همراه خود داشته باشید. ضمنا، نقشه جغرافیایی را نیز فراموش نکنید.
همگردی - 6 اردیبهشت 1403خاطره پرواز منوچهر محققی در عملیات مروارید
روی هوا بود که گفتند یک میگ ۲۳ یا ۲۱ پشت سرت است. تا رادار گفت هواپیما پشت سرت است، همه موشکها را رها کرد و سبک شد تا سرعت بگیرد و فرار کند. وقتی برگشت، با او دعوای مفصلی کردم.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: پس از گفتگو با امیران خلبان فریدون صمدی، اکبر زمانی، محمد غلامحسینی، سیاوش مشیری، خسرو غفاری و محمد اعظمی، در ادامه پرونده «منوچهر محققی؛ شبحسوار دلاور» به گفتگو با امیر خلبان علیرضا نمکی میپردازیم.
علیرضا نمکی بهعنوان خلبان دیروز و پژوهشگر امروز، در مقطع آغاز جنگ با درجه سرگردی، فرمانده گردان ۶۱ نگهداری متمرکز پایگاه ششم شکاری بوشهر بود. در طول جنگ نیز رییس گروه طرحهای عملیاتی این پایگاه و سپس جانشین این پایگاه شکاری بود. او در مقطع پایانی جنگ به فرماندهی پایگاه بوشهر رسید و یکی از نقلقولهای ثبتشده از او این است که در شروع جنگ، فرمانده گردانی بود که ۵۰ فروند هواپیما داشت و از شب تا صبح اول مهر که عملیات کمان ۹۹ (معروف به ۱۴۰ فروندی) توسط نیروی هوایی ارتش ایران انجام شد، حدود ۴۵ فروند فانتوم از پایگاه بوشهر پرواز کرده و در آن روز با ۵۲ سورتی پرواز، اهداف خود در عراق را کوبیدند.
گپ و گفت و خاطرهگویی از منوچهر محققی بهانه خوبی برای یکدیدار بهاری و نشستن پای صحبتهای اینخلبان پیشکسوت بود تا علاوه بر شبحسوار دلاور، هم از ورود خودش به نیروی هوایی بگوید، هم از پرندهای بهنام فانتوم بهعنوان ستون فقرات نیروی هوایی در جنگ، هم از پایگاه بوشهر و هم از سختیها و ناملایمات و نامهربانیها.
در ادامه مشروح گفتگو با امیر خلبان علیرضا نمکی را میخوانیم؛
* جناب نمکی بهانه صحبت زندهیاد منوچهر محققی است. اما اجازه بدهید اول از خود شما شروع کنیم. اگر اشتباه نکنم متولد سال ۱۳۲۴ هستید!
بله.
* چهسالی وارد نیروی هوایی شدید؟
مهر ۱۳۴۴.
* اعزامتان به آمریکا کی بود؟
من ابتدا در ایران کمکخلبان شدم بعد برای خلبانی به آمریکا رفتم. سال ۱۳۴۸ بود.
* از آنطرف هم احتمالاً ۵۰ برگشتید!
۴۹ برگشتم. از ۴۴ تا ۴۹ خیلی از همدورهایهای من به آمریکا رفتند و برگشتند ولی من کمکخلبان ماندم. میدانید که من متولد اراک هستم. دو دایی داشتم که هر دو درگذشتهاند. اینها ۱۵ ساله و ۱۴ ساله بودند. هنگام تقابل مصدق و شاه مشغول شعارنویسی روی دیوار بودند که دستگیرشان کرده و به تهران بردند. هر دو را به زندان راهآهن بردند که سهماه آنجا بودند. آنزمان شش یا هفتساله بودم. گذشت تا به دانشگاه رفتم و بهعلت مشکلات مادی _ پدرم چند فرزند در حال تحصیل داشت و نمیتوانست برایم به تهران پول بفرستد _ ناچار شدم به وزارت دارایی بروم.
* چهرشتهای تحصیل میکردید؟
آمار و علوم اجتماعی میخواندم. آنزمان در کشورمان کامپیوتر نبود. کامپیوتر مینفریم نبود که حقوق مردم را با آن پرداخت کنند. (حسنعلی) منصور را ترور کردند و هویدا با حفظ سمت، شد وزیر دارایی شد. او میخواست مینفریم وارد کند. به همیندلیل چندتن از دانشجویانی را که آمار خوانده بودند خواستند تا هزینه زندگیشان هم تامین شود. من را هم روی همینحساب خواستند. رییس دانشکدهام آقای معروفی بود که اسمش را فراموش کردهام. داور بینالمللی فوتبال هم بود. یادم آمد! آقای نیکخو! در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود. من قهرمان کشتی دانشگاههای کشور شده بودم و برای اینکه به من کمک کند، مرا به وزارت دارایی فرستاد. به آنجا رفتم و با هویدا آشنا شدیم. شخصاً پروژه را هدایت میکرد و جلسات هفتگی داشتیم. دستخطی هم نوشت و ما را به ادارات و مدیریتها معرفی کرد؛ برای گردآوری آمار روش پرداخت حقوق. مثلاً پرداخت حقوق کارگرها ۳۵ روز طول میکشید و کار برای همه وزارتخانهها سخت بود. ما طبق کاری که به عهدهمان گذاشتند، با امریه هویدا و با جیپی که در اختیارمان قرار داده بودند شروع به بازدید از همه وزارتخانهها کردیم.
هویدا این را بهانه کرده بود تا به شاه بگوید ما به کامپیوتر مینفریم نیاز داریم. آنزمان وزارت دارایی ضلع جنوبی پارک شهر بود. طبقه پایینش را اختصاص داده بودند به مینفریم و فضای تهویهاش را هم تدارک دیده بودند تا واردش کنند.
دیدم با اینوضعیت و اینکار، زندگیام دچار اشکال است.
* چرا؟
چون باید در وزارت دارایی کار کنم که روزانه بهطور روزمزد ۱۵ تومان میدهد. دیدم اینطور نمیشود زندگی کرد. به همیندلیل آمدم نیروی هوایی.
* پس دانشجوی علوم اجتماعی بودید و دیدید وضع مالی زندگی مناسب نیست. به همیندلیل وارد نیروی هوایی شدید.
بله. آمدم و خیلی سریع زبان را پاس کردم. امتحان بیگ تست را برای اعزام آمریکا قبول شدم. رفتم گردان پرواز و بهسرعت سولو شدم.
* قلعهمرغی؟
بله. با مینیبوس میرفتیم و به مرکز آموزشها برمیگشتیم.
* در دوشانتپه! خیابان پیروزی امروز.
بله. با پایپر و سسنا ۱۴۱ و هواپیمای بیگلپاپ پریدم. این آخری، استیک داشت و مثل هواپیمای شکاری آکروباسی میکرد. یکخانم انگلیسی معلمان بود.
زمانی رسید که به من گفتند یکهفته دیگر به آمریکا اعزام میشوی. من همهچیز را تدارک دیدم و خداحافظیهایم را کردم. گفتند فردا صبح میروی پیش ستوان مشتاقی و دلار و برگه دستور میگیری. وقتی پیش او رفتم گفت نه! باید بروی ضد اطلاعات ارتش.
* به خاطر داییهایتان؟
بله. رفتم پیش سرهنگ (هاشم) برنجیان که پس از انقلاب اعدام شد. او رییس ضداطلاعات بود. آنزمان ساواک نبود و اسم دیگری داشت. دفتر برنجیان اتاق بزرگی بود که دور تا دورش کتابخانه و قفسه کتاب قرار داشت. خیلی منتظر ماندم تا راهم دادند داخل. فرایند ایندیدار یکهفته طول کشید و این، یعنی آمریکا پرید.
وقتی وارد شدم برنجیان در اتاق نبود. دیدم یکی از کتابخانهها باز شد و برنجیان وارد شد. در که باز شد، پشتش یک اتاق و تخت خواب قرار داشت. جالب است که ایندفتر، بعدها در دوران جمهوری اسلامی دفتر خودم شد. آمد و احترام گذاشتم. پرونده من را روی میزش گذاشته بود. گفت «چرا به نیروی هوایی دروغ گفتی؟» گفتم «من چه دروغی گفتم جناب سرهنگ؟» گفت «از شما پرسیده شده بستگان شما در زندان بودهاند یا نه و گفتهای هیچکس. درصورتی که دوتن از داییهایت در زندان راهآهن بودهاند.» گفتم «من آنزمان بچه بودم و از اینماجرا خبر نداشتم.» خیلی با من صحبت کرد و در نهایت گفت «یک راه حل برایت میگذارم. برای پدرت نامه نویس که تمام اینوضعیت را شرح بدهد.» من هم به دانشکده رفتم و اینکار را انجام دادم.
میدانید که هر هواپیما فرمانده دارد. اگر خلبان هم میشدم هرگز نمیتوانستم فرمانده هواپیما بشوم. ممکن بود با درجه سرهنگی در کابین عقب بنشینم و یکستوان، خلبان و فرمانده هواپیما شود. در آنصورت من باید به دستورات او گوش میدادم. خیلی برایم سخت بود. به همیندلیل گفتم میروم بیرون. دادگر دلش سوخت. دید عمرم تلف شده و باید به سپاه دانش برومبا وجود لغو سفر به آمریکا، پروازم قطع نشد. به قلعهمرغی میرفتم و پروازم را میکردم. به خیابان امیر کبیر (چراغ برق) رفتم و از مرکز تلفن به پدرم تلفن کردم. گفت نگران نباش همه چیز را مینویسم. بعد نامهای نوشت و فرستاد که من آن را برای برنجیان بردم. دوباره خیلی طول کشید. پدرم در نامه نوشته بود نور چشم عزیزم، علیرضا! آنزمانی که جریان مصدق و مشکلات سیاسی کشور بود، شما بچه بودی! بله داییهایت را دستگیر کردند و بردند و بعد دادگاه برایشان برگه منع تعقیب صادر کرد. یعنی آنها را بیهوده گرفتند.
برنجیان با دیدن نامه گفت خیلی دشوار است ولی امیدوارم موضوع حل شود! در اینفاصله فرمانده دانشکده هم عوض شد و سرگردی بهاسم دادگر آمد که پروازیار بود؛ مثل وضعیت خودم در مقطع بعدی. بههرحال روزی رسید که گفتند با اینپیشینه نمیتوانی...
* به آمریکا بروی!
... در نیروی هوایی بمانی. اگر بیرون میرفتم باید به سربازی میرفتم. یکیدو سال بود درگیر آمدن از دانشگاه و اینماجرا شده بودم و زندگیام داشت تلف میشد. تیمسار (محمد) خاتم زیر پرونده من نوشته بود «خدمت ایندانشجو در نیروی هوایی برای من به سختی قابل قبول است. اگر در نیروی هوایی میماند از سپردن مشاغل فرماندهی به ایشان خودداری شود!»
* فقط فرماندهی؟ با پرواز مشکلی نداشتند؟
فقط فرماندهی. میدانید که هر هواپیما فرمانده دارد. اگر خلبان هم میشدم هرگز نمیتوانستم فرمانده هواپیما بشوم. ممکن بود با درجه سرهنگی در کابین عقب بنشینم و یکستوان، خلبان و فرمانده هواپیما شود. در آنصورت من باید به دستورات او گوش میدادم. خیلی برایم سخت بود. به همیندلیل گفتم میروم بیرون. دادگر دلش سوخت. دید عمرم تلف شده و باید به سپاه دانش بروم. گفت «یکراه حل هست. ما داریم هواپیمای فانتوم میخریم. اینهواپیما دو خلبان دارد؛ یکی فرمانده هواپیما و یکی کمک خلبان که در کابین عقب مینشیند. اگر بخواهی بمانی، اینگزینه خوبی است.» گفتم بله میمانم. چون چارهای نداشتم.
* خیلی به پرواز علاقه داشتید یا نه؟ آنقدر علاقه و تعصبی هم در کار نبود؟
نه. علاقه زیادی هم نبود. بهخاطر گذران زندگی بود.
* پس تعصبی روی ماندن در نیروی هوایی نداشتید.
نه. ولی پروازهایی که تا آنموقع انجام داده بودم نظر معلمها را جلب کرده بود. در هرحال رفتم کابین عقب فانتوم و دورهاش را دیدم. حالا که شدم کابین عقب، آنمساله پروندهام یا دیده نشد یا چیز دیگر.
* جالب است که خلبانها اول به آمریکا میرفتند و آموزش را پشت سر میگذاشتند. بعد میآمدند ایران و تایپ هواپیمایشان F5 یا F4 مشخص میشد ولی شما آموزش F4 را اینجا دیدید و بعد رفتید آمریکا.
بله. اینجا در کابین عقب فانتوم حدود ۱۰۰ ساعتی پرواز داشتم. ما را یکدوره به پایگاه انگلیسیها در قبرس فرستادند و یکدوره هم به آلمان. در هر صورت کمکخلبان شدم. کمک خلبان خوبی هم شدم.
۱۵ هواپیمای فانتوم به ایران آمد. افچهار D بودند.
* و بعدش هم افچهارهای E آمدند.
بله اول D بعد E و بعد هم آر.اففور.
* فکر میکنم تعدادی مدل C هم گرفتیم ولی استفاده نشد.
مدل C از ویتنام آمد ایران. بعد که هواپیماهای ساخت کارخانه آماده شدند، Cها را پس گرفتند و سفارش خودمان یعنی Eها را تحویل دادند.
* قرار بود J هم بگیریم که خورد به انقلاب و تحویل ندادند.
J را به خاطر موشکی که داشت، ندادند.
* فکر کنم موشک ضد رادار بود.
بله. J بنا بود برای اینتاکتیک بیاید. خلاصه من پروازهای کابین عقب را شروع کردم و ساعت پروازم اضافه شد.
* در پایگاه یکم بودید؟
بله. بالاخره یکروز تیمسار خاتم آمد روی اففور چکآوت شود و من را گذاشتند کابین عقب او. رفتیم و گانری کرد. خوب هم بود. یکروز دیگر هم گذاشتند پرواز ACT و داگفایت. یکپرواز دیگر هم انجام دادیم و رسیدیم به چهارمین پرواز که شب بود. اینها زمان برد. یعنی بین پروازها حداقل یکماه فاصله بود. در اینپروازها خیلی چیزها فهمیدم. اول اینکه اینها، بنیانگذار نیروی هوایی نوین در ایران هستند و فهمیدم چرا شاه به نیروی هوایی اهمیت میدهد. فرمانده کل قوا بود دیگر! فهمیدم از زمان آزاد شدن آذربایجان از دست پیشهوری و روسها فهمیده هر وقت ارتش ضعیف شده، به ما حمله کردهاند. به همیندلیل شروع به تقویت نیروی هوایی و ارتش کرده بود.
وقتی نزدیک زمین شدیم تراتل را کشیدم عقب و گروپ خوردیم زمین. گفت من طیاره را دارم. چتر را زد و کارهای فرود را تمام کرد. گفت «کِی میروی کابین جلو؟» گفتم «شما دستور دادهاید من هرگز کابین جلو نروم.» گفت «یعنی چه؟ من دستور دادهام؟ چرا؟» همینداستانها را که برای شما گفتم برایش گفتم. ساعت ۱۱ شب بود. رانندهاش آمده بود پای هواپیماشما نمیدانید. آنروزها پرواز با هواپیمای فانتوم آرزوی هر خلبانی بود. زمانی که ایران اینهواپیما را گرفت، هنوز کشور دیگری نگرفته بود. بعد از ما بهسرعت انگیس آن را گرفت و بعد هم اسراییل.
در آنپرواز شب با خاتم، ساعت ۶ بعد از ظهر تیک آف کردیم. بنا بود برویم همدان، هولندیگ تِرین، تَکَن، هولدینگ، پرینتریشین، لو اپروچ و بعد برگردیم تهران و همین الگو را تکرار کنیم. به همدان که رسیدیم، رفت پایین و اپروچاش را انجام داد و آمدیم بالا. وقتی رسیدیم به ارتفاع ۲۰ هزارپا گفت هواپیما را تو داری. آنزمان ساعت پروازم حدود ۷۰۰ ساعت شده بود. خاتم گفت تو طیاره را داری. خیلی دقیق آمدم توی تکن، هولدینگ و بعد پرینتریشین، رفتیم پایین و GCA گرفت. مخفف گراند کنترل اپروچ است. یعنی رادار زمینی شما را برای فرود هدایت میکند. نزدیک فاینال که بودیم، گفت میتوانی بنشینی؟ خب من خلبان نبودم ولی ساعت پروازم بالا بود و با هواپیماهای گوناگون پریده بودم. مثل T33 و هاروارد.
* همه را در ایران دیگر؟ هنوز آمریکا نرفته بودید.
بله. گفت میتوانی بنشینی؟ گفتم اگر اجازه بدهید! گفت برو. نشاندن اففور D هم خیلی سخت است. E از کابین عقب راحتتر است. خلاصه به قول خلبانها تمرگیدم. یعنی طیاره را کوبیدم زمین. آنموقع هم رسم بود که طیاره را با ۷۰۰ پا ریت دیسنس بگذاریم زمین ولی من توجه نداشتم و وقتی نزدیک زمین شدیم تراتل را کشیدم عقب و گروپ خوردیم زمین. گفت من طیاره را دارم. چتر را زد و کارهای فرود را تمام کرد. گفت «کِی میروی کابین جلو؟» گفتم «شما دستور دادهاید من هرگز کابین جلو نروم.» گفت «یعنی چه؟ من دستور دادهام؟ چرا؟» همینداستانها را که برای شما گفتم برایش گفتم. ساعت ۱۱ شب بود. رانندهاش آمده بود پای هواپیما. (امیرحسین) ربیعی هم سرهنگ بود و شده بود فرمانده پایگاه. (امیر) کامیابیپور که فرمانده ما بود، سرتیپ و فرمانده پایگاه دزفول شده بود. ربیعی هم که جانشیناش بود شده بود فرمانده...
* پایگاه یکم.
من در کابین عقب، سهفرمانده پایگاه دیدم. فرمانده اول از مهرآباد رفت شاهرخی و شد فرمانده آنجا. به اینترتیب کامیابیپور جانشینش شد فرمانده مهرآباد و بعد هم ربیعی. ربیعی پای هواپیما بود. خاتم به ربیعی گفت «فردا با اینپهلوون بیا دفتر من!» بعد سوار ماشین شد و رفت. من هم آماده شدم بروم فرم هواپیما را بنویسم که ربیعی گفت بیا سوار ماشین شو. در ماشین گفت چه بود جریان؟ برایش تعریف کردم. گفت صبح ساعت ۸ دفتر من باش برویم. صبح فردا از دفتر ربیعی با هلیکوپتر رفتیم دوشان تپه دفتر خاتم. یکرییس دفتر داشت به اسم سرهنگ حسینی که در T33 با او پرواز کرده بودم و مرا میشناخت. گفت جریان چیست؟ گفتم یکسری مشکلات اداری برای اعزام به آمریکاست و خیلی سرسری برایش گفتم. من در دفتر نشستم و ربیعی وارد اتاق خاتم شد. در را که باز کرد دیدم چند ژنرال نشستهاند. بهرام و برنجیان و دوسهسرتیپ دیگر بودند. آنزمان سرلشگر نداشتیم. سنجر هم بود.
بعد از یکربع، اطلاع داد به اینستوان بگویید بیاید داخل. رفتم داخل و احترام گذاشتم. خاتم گفت «خب اینداستانهایی که برای من تعریف کردی برای اینآقایان تعریف کن.» من هم تعریف کردم. گفت خیلی خب برو! داشتم عقبگرد میکردم که شنیدم به دیگران گفت «میبینید؟ با یکانگ، بچهها را معطل میکنند.» آمدم بیرون نشستم. ربیعی بعد از ۵ دقیقه آمد و گفت برویم. سوار هلیکوپتر که شدیم، گفت «برو وسایلت را جمع کن! اینهفته میروی آمریکا.» تصمیم گرفته بودند آنمهر را از روی پروندهام بردارند. من هم فقط تلفنی با پدرم و مادرم خداحافظی کردم و رفتم آمریکا. دیگر دوره پرواز T41 و T33 و … را پشت سر نگذاشتم. مراحل اتاق فشار را گذراندم و مستقیم رفتم T37. یککلاس واش اهد شدم و رفتم T38. آنجا هم واش اهد شدم و دورهام کلاً نُهده ماه طول کشید و آمدم ایران. تا آمدم، مرا فرستادند کابین جلو و شروع به پرواز کردم.
* در همان پایگاه یکم.
بله روی هواپیمای فانتوم کوالیفاید شدم. رفتیم شیراز و آنجا چندسال زندگی کردیم؛ پنجشش سال.
* تا جاییکه میدانم آنجا فرزندانتان هم بودند.
بله. بچهها را داشتم.
* چهسالی ازدواج کردید؟
۱۳۴۹.
* پس قبل از رفتن به آمریکا ازدواج کردید.
بله. قبل از رفتنم بود. همسرم هم با من آمد آمریکا.
* ظاهراً بچههای شما با بچههای داریوش ندیمی بازی میکردهاند.
بله. من دوتا بچه داشتم. داریوش هم دوتا داشت. در شیراز لیدر شدم. لیدرچهار، سه، دو و بعد معلم شدم. بعد هم به بوشهر منتقل شدیم. آنجا رییس یکنواختی پایگاه شدم.
* اگر اشتباه نکنم ۵۶ رفتید بوشهر!
نه. ۵۴ بود.
* که در آنجا ماندگار شدید و تا پایان جنگ بودید. نه؟
نه تقریباً تا اواخرش بودیم.
* در شیراز در گردان ۷۲ بودید. درست است؟
نمیدانم ۷۱ یا ۷۲؛ ولی میدانم دو گردان بود.
* در گردان ۷۱ آقایان فریدون صمدی، منوچهر طوسی، مسعود صبوری و منوچهر محققی بودند.
اینها هفتاد و چند بودند؟
* ۷۱
پس من در ۷۲ بودم.
* شما در گردانی بودید که داریوش ندیمی در آن نبود. چون او در ۷۱ بوده.
بله. من در ۷۲ بودم.
* آنجا در گردان ۷۲ معلم بودید؟
معلم شدم. اولش خلبان نانلیدر بودم. پروازم که به هزار و ۲۰۰ رسید شدم لیدر سه و بعد لیدر ۲. در شیراز به ۲ هزار ساعت با فانتوم رسیدم. بعد در سال ۵۴ رفتیم بوشهر.
همه رسانههای بیگانه میگفتند چرا شما اینهمه گردان دارید؟ چرا ۴۸ تا؟ کجا را میخواهید بکوبید؟ کی را میخواهید بزنید؟ آن هم فانتوم و افپنج! به همیندلیل آمدند سیاستی اختصاص کردند که درست هم بود. آمدند گردانها را ۲۵ فروندی کردند. تیپ بود ولی اسمش را گذاشته بودند گردان. در نتیجه تعداد گردانهای نیروی هوایی از ۴۸ تا رسید به ۲۰ تا. رسانهها هم گفتند خب تعداد گردانهای نیروی هوایی ایران هم با عربستان و اسراییل مساوی شد* شیراز؛ محل آشنایی شما با منوچهر محققی بود؟
بله. کابین عقب بود و هنوز نیامده بود کابین جلو. بعد من به بوشهر رفتم. محققی هم که کابین جلو شد، آمد بوشهر.
* پس مقدمه آشنایی شما با محققی در شیراز بود.
بله. دوتا ستوانیک بودند؛ یکی منوچهر محققی و یکی دیگر هم فکر کنم اخیراً فوت کرد. اسمش را فراموش کردهام. اینها همدوره و از دانشکده افسری آمده بودند.
در بوشهر که بودیم، لیزر وارد نیروی هوایی شد.
* که اففور D انجامش میداد.
بله. ما دو گردانِ … ببینید گردانهای ما گردان نبودند. هر گردانمان یکتیپ بود. گردان، ۱۲ طیاره داره. ما گردانهایمان ۲۵ طیاره داشت. در بوشهر ۴ گردان داشتیم؛ ۲ گردان اففور و ۲ گردان افپنج. یعنی ۵۰ تا طیاره اففور و چهل و هفتهشتتا افپنج.
* این، همان گردان ۶۱ نگهداری بوشهر است که شما در شروع جنگ فرماندهاش بودید؟
بله. همان است. ارتش ایران خیلی قوی شده بود. ما با پایگاه بوشهر، تمام اقیانوس هند، دریای سرخ و خلیج فارس را کنترل میکردیم. حتماً اسم مانورهایی را که انجام میدادیم شنیدهاید؛ همانمیدلینگهایی که برای بحث ژاندارمی خلیجفارس بودند. یعنی اگر کشتیای، اسلحه و جنگافزار و نفت قاچاق میکرد ما باید شناساییاش میکردیم. کنترل اینمسائل در اقیانوس هند و دریای سرخ با ما و پایگاههای بندرعباس و چابهار بود.
همه رسانههای بیگانه میگفتند چرا شما اینهمه گردان دارید؟ چرا ۴۸ تا؟ کجا را میخواهید بکوبید؟ کی را میخواهید بزنید؟ آن هم فانتوم و افپنج! به همیندلیل آمدند سیاستی اختصاص کردند که درست هم بود. آمدند گردانها را ۲۵ فروندی کردند. تیپ بود ولی اسمش را گذاشته بودند گردان. در نتیجه تعداد گردانهای نیروی هوایی از ۴۸ تا رسید به ۲۰ تا. رسانهها هم گفتند خب تعداد گردانهای نیروی هوایی ایران هم با عربستان و اسراییل مساوی شد. در نتیجه گردانهای نگهداری در پایگاهها ۳ هزار نفر نیرو داشتند. شمار پرسنل یکتیپ نیروی زمینی هم ۳ هزار نفر است. بنابراین اینگردان نگهداری ما، در واقع تیپ بود ولی گردان صدایش میکردند. چهارگردان را داخل خودش جا داده بود؛ اسلحه، الکترونیک، تعمیرگاه و خط پرواز.
بوشهر ۴ گردان داشت. من آنزمان خیلی پیشرفت کرده بودم. معلم و رییس یکنواختی بودم. طرحهایی آمده بود که عراق در حال تحرک است. یکخاطره را از دوران کابینعقبیام نگفتم. سال ۱۳۴۷ سر اروندرود با عراق درگیر شدیم. کشتی ابنسینا و آریا میخواستند وارد شوند و عراق میگفت باید پرچم عراق رویشان باشد. خط تالوگ بود و استدلال ایران هم روی همان بود. آنزمان ۱۵ اف فور D داشتیم. به ما دستور آماده باش دادند. من کابین عقب ستوان یکم ایرج خرم بودم و حسین فاتحی کابین عقب سروان (جواد) فکوری. همه ۱۵ تا آماده شدهاند. بمب زدند و بلند شدیم. رفتیم پایگاه الرشید را بمباران کنیم. نزدیک که شدیم، دستور برگشت دادند. فرماندهمان سرگرد (عبدالحسین) مینوسپهر بود. فرمانده گردانمان بود. اینمساله بعداً تبدیل به آشتی _آشتی نه بهتر است بگوییم قرداد_ الجزایر شد.
* صحبتی میشود که در این پرواز نادر جهانبانی هم بوده. درست است؟
رییس کل آنپرواز جهانبانی بود. جهانبانی لیدر دسته پروازیهای دزفول بود. کل ماجرا باید با تدبیر او انجام میشد. یعنی کل هواپیماهای روی آسمان از F5 و F4 و F86 زیر نظر او بودند. خودش هم در هشتادوشش نشسته بود.
* پس خودش در فانتوم ننشسته بود!
آنموقع فقط ۱۵ فروند فانتوم داشتیم که بزرگان برای پرواز با آن چک نشده بودند.
با اینپیشینه رسیدهایم به سال ۱۳۵۵ یا ۵۶ که طرحی به نام زاگرس به ما دادند. طرحی هم به اسم ابومسلم به نیروی زمینی دادند. به نیروی دریایی هم طرح شاهین را دادند. براساس اینطرحها وظایف ما علیه تهدیدهای دشمن برای پروازهای استراتژیک و تاکتیکی مشخص شده بود. نیروی هوایی هیچ پرواز تاکتیکی ندارد مگر برای پشتیبانی از نیروهای زمینی و دریایی. زاگرس به ما میگفت هدفهای استراتژیک کجا هستند و باید اطلاعاتشان را جمعآوری کنیم. همچنین پشتیبانی از نیروهای سطحی چگونه باید باشد. برهمین اساس باید طرحها را تمرین میکردیم. ماهی یکبار ریوِرس کورس در خاک خودمان تمرین میکردیم. یعنی آنفاصلهای که باید وارد خاک عراق میشدیم، از مرز در خاک خودمان میرفتیم و بهطور تمرینی اهداف را میزدیم. برمیگشتیم و بمبها را در رنج تیراندازی بوشهر میانداختیم.
* بمبها واقعی بودند؟
نه. مشقی بودند. چون تمرین بود. قبل از انقلاب افپنجها از بوشهر به دزفول رفتند و بوشهر شد دو گردان ۶۱ و ۶۲. گردان بودها! الان هم شاید هیچگردانی در دنیا مثل آنموقع بوشهر نباشد. هرگردان اتاقی بزرگ و دورتادور قفسه کتاب داشت؛ با هزاران جلد کتاب. تمریناتمان خیلی عالی بود و کتابهای تخصصیمان بهروز رسانی میشد و تجربه جنگ ویتنام و جنگ ششروز اعراب و اسراییل هم آمد و به منابع افزوده شد. من درباره گردانهای ۷۱ و ۷۲ شیراز هم همین را میگویم. یکمقاله در یکروزنامه انگلیسی خواندم که میگفت برترین گردانهای پروازی جهان هستند؛ ۷۱ و ۷۲.
* در افچهار یا کلاً؟
نه. در هواپیمای افچهار. سال ۱۳۵۷ انقلاب شد و وضعیت ویژهای پیش آمد و خیلی چیزها تغییر کرد. ۳ هزار خلبان داشتیم که میتوانستند ماموریت برونمرزی و استراتژیک انجام دهند و دکمه بمب را فشار بدهند. خلبان تا به آنمرحله برسد ۷ سال آموزش میخواهد. زدن نیروگاه گازی، آبی و برق یا پالایشگاه و حمل و نقل و جادهها و پلهای دشمن، ماموریتهای استراتژیک هستند. زدن کاخ صدام یا کارخانههای تولیدی هم همینطور. ماموریتی که میرویم گردان یا تانک میزنیم تاکتیکی است. پایگاههای هوایی را هم که میزدیم، تاکتیکی بودند. استراتژیک نبودند.
در طرحهای پیش از شروع جنگ به ما گفته بودند عراق ۶ پایگاه دارد و هر پایگاه ما باید در روز ۵۰ فروند برای بمبارانشان بفرستد. ۶ تا ۵۰ فروند میشود ۳۰۰ فروند. یعنی صبح جنگ باید ۳۰۰ فروند پایگاههای عراق را بمباران کنند. اینکار هم باید از پنج روز تا یکهفته ادامه داشته باشد تا روی عراق پرواز ممنوع اعلام شود و هیچ هواپیمایی نتواند از زمین بلند شوند. سوخترسانها و افچهاردهها هم بروند روی آسمان عراق و کنترل را به دست بگیرند. اینطرحها را پیش شاه برده بودند که گفته بود من باور ندارم شما بتوانید ۳۰۰ فروند هواپیما را در یکروز بلند کنید بروند بمباران.
من اینمساله را به آقای خامنهای گفتم. آنموقع سرگرد بودم. از تهران با هواپیمای c130 به بوشهر میرفتیم. خلبان مرا میشناخت. چون قدیمیاش بودم. به زور مرا برد بالا در کابین خلبان. من قبلاً هم با سهچهارنفر از افسران نیروی زمینی به خانه آقای خامنهای رفته و قبلاً با ایشان آشنا شده بودم. در هواپیما که نشستیم بعد از سلام و احوالپرسی ایشان علاقه داشت از وضع نیروی هوایی بپرسد. من هم تلاش میکردم بگویم اگر نیروی هوایی نباشد مملکت اشغال میشود و حرفهایم را زدم. آنموقع یکی از بحثها این بود که افچهاردهها را بفروشیممانوری بود به اسم «نادر» که نیروی زمینی طبق طرح ابومسلم باید در آن، مناطقی را در انارک اصفهان تصرف میکرد. من در اینمانور مسئولیت بمباران لیزری داشتم. از آنطرف موشک ماوریک هم به ایران آمده بود و خلبانها باید با آن تانک میزدند. در آنمانور ۳۰۰ طیاره شکاری شامل F4 و F5 و F14 درگیر بودند. آنموقع تازه افچهارده را گرفته بودیم. خلاصه ۳۰۰ فروند شکاری آمدند از جلوی شاه رژه رفتند. شاید نزدیک ۱۰۰ فروند هم در حال بمباران بودند. وقتی این اتفاق را دید قبول کرد و طرحها را امضا کرد. به اینترتیب طرح زاگرس به ما ابلاغ شد.
از طرف دیگر شاه انور سادات را دعوت کرد و شبیه همینمانور را در منطقه کوشک، نزدیک قم اجرا کردند. جایگاهی درست کرده بودند و همه اتفاقات و تیراندازیها جلوی شاه و انور سادات دیده میشد. ایناتفاق مثل توپ در دنیا ترکید. انور سادات رفت به اعراب گفت آقا پا روی دم ایران نگذارید!
به هر صورت وارد انقلاب شدیم. اما دیگر ۳ هزار خلبان را نداشتیم و سلسلهمراتب فرماندهی هم ویران شده بود. ژنرالهای بزرگ ارتش هم مثل جهانبانی و ربیعی تیرباران شدند. برخی، انگهایی به ارتش زدند که مجاهدین و تودهایها و فداییان خلق در آن رسوخ کردهاند. به اینترتیب پاکسازیها شروع شد که به موجبشان خانوادهها بدبخت شدند. زن و شوهر اختلاف پیدا کردند و زندگیشان زیر و رو شد.
۲۴ خرداد ۱۳۵۹ شورای عالی دفاع تشکیل شد. از یکِ یکِ ۵۸ تا ۳۱ شهریور ۵۹ که جنگ آغاز شد، ارتش عراق ۶۳۷ مورد تجاوز زمینی، دریایی و هوایی به ایران دارد. دهکدهها را بمباران و کشتارها کرده بود. ما اینها را گزارش میکردیم ولی توجه نمیشد. میگفتند «ارتش میخواهد کودتا کند. بزرگنمایی میکند که کودتا کند.» وقتی باورت این است که ارتش میخواهد کودتا کند، بهترین کار چیست؟ این است که ارتش ضعیف شود. من اینمساله را به آقای خامنهای گفتم. آنموقع سرگرد بودم. از تهران با هواپیمای c130 به بوشهر میرفتیم. خلبان مرا میشناخت. چون قدیمیاش بودم. به زور مرا برد بالا در کابین خلبان. من قبلاً هم با سهچهارنفر از افسران نیروی زمینی به خانه آقای خامنهای رفته و قبلاً با ایشان آشنا شده بودم. در هواپیما که نشستیم بعد از سلام و احوالپرسی ایشان علاقه داشت از وضع نیروی هوایی بپرسد. من هم تلاش میکردم بگویم اگر نیروی هوایی نباشد مملکت اشغال میشود و حرفهایم را زدم. آنموقع یکی از بحثها این بود که افچهاردهها را بفروشیم. اردن با اجازه آمریکا دوبرابر قیمت از ما میخرید.
ببینید! آدم اشکش درمیآید. وقتی شورای عالی دفاع تشکیل شد، هیچفرمانده ارتشی عضوش نبود. آقای هاشمی، غرضی، چمران بودند و دیگران و آقای خامنهای هم نماینده امام بود در شورا.
ما پیش از شروع جنگ همه جنایتهای عراق را به سازمان ملل گزارش کرده بودیم. یک دسک در وزارت خارجه داشتیم که افسرهای هوایی، دریایی و زمینی آنجا بودند. آنها گزارش داده بودند. همه میدانستند جنگ دارد شروع میشود. خلاصه اینکه ۳ هزار خلبان شد...
* ۷۰۰ تا.
۶۹۵ نفر؛ حدود ۷۰۰ تا. نیروی هوایی هم از ۹۸ هزار نفر پرسنل آموزش دیده و آماده جنگ _ ۱۲ هزار نفر هم در حال آموزش داشتیم _ شد ۳۹ هزار نفر. نیروی زمینی هم ۶۰۰ هزار تروپ چکاننده ماشه در همه زمینهها داشت که تبدیل شد به ۳۰۰ هزارتا. دریایی هم که بدتر. با اینهمه عراقیها جرات نداشتند علناً و رسماً یکروز به تاخت بیایند و بزنند.
* شرارتهای پراکنده داشتند. میزدند و در میرفتند.
البته ما هم پاسخگو بودیم. سهچهارماه قبل از جنگ، ماموریتهایی را با افپنج داخل خاک عراق انجام میدادیم که فقط فرمانده کل قوا دستورش را میداد و فقط فرمانده پایگاه هوایی دزفول از آنها آگاه بود. حتی معاون عملیاتی نیرو و فرمانده نیرو از اینماموریتها آگاه نبودند. شاید آگاهی جزیی داشتند ولی جزییاتش را نمیدانستند.
پیش از انقلاب، فرماندهی تاکتیکی هوایی تشکیل شد. ربیعی اولینفرماندهاش بود و ستادش هم در شیراز بود. وقتی ربیعی فرمانده نیروی هوایی شد، میخواست فرماندهی استراتژیک هوایی هم درست کند. فرماندهی تاکتیکی مربوط به پشتیبانی از نیروی سطحی بود. اما وقتی بعد از انقلاب اینفرماندهی تاکتیکی منحل شد، وظایف هم مبهم شد. آمدند گفتند مثلاً پایگاه ششم، باید لشکر ۹۲ را پشتیبانی کنی. به تبریز هم همینطور گفتند که لشکر ۶۴ ارومیه را حمایت کند.
گفتند ما میخواهیم فرمانده استراتژیک هوایی تشکیل بدهیم ولی کارشناسهای سازمان ملل میگویند «مگر میخواهید کجا را بمباران کنید که فرماندهی استراتژیک میخواهید؟ سیدنی را؟ نیویورک، پاریس یا لندن را؟ هیچکس با شما راه نمیآید. نه یکفشنگ به شما میفروشند نه توپ و طیاره! بیایید فرماندهی دفاع استراتژیک هوافضا تشکیل بدهید!» صحبتش هم پیش کشیده و اسمش با عنوان مینا مینو مطرح شد. اینطور آسمان مصر تا پاکستان و اقیانوس هند در کنترل ایران قرار میگرفت؛ البته با حسابوکتابهاییوقتی قرار بود فرماندهی استراتژیک هوایی تشکیل شود، طرحش از وزارت دفاع با نظر شاه که فرمانده کل قوا بود، آمد. من آنزمان سروان بودم. علی شمسبیگی، محمد حقشناس و محمد دانشپور هم بودند. همه سروان بودیم. ارتشبد (حسن) طوفانیان ما را به تهران احضار کرد.
* ایناتفاق مربوط به چهسالی است؟
۵۴ و ۵۵ بود. به معاونت طرح و برنامه در تهران رفتیم. بهجز طوفانیان، سرتیپ (محمود) صباحت هم بود. گفتند ما میخواهیم فرمانده استراتژیک هوایی تشکیل بدهیم ولی کارشناسهای سازمان ملل میگویند «مگر میخواهید کجا را بمباران کنید که فرماندهی استراتژیک میخواهید؟ سیدنی را؟ نیویورک، پاریس یا لندن را؟ هیچکس با شما راه نمیآید. نه یکفشنگ به شما میفروشند نه توپ و طیاره! بیایید فرماندهی دفاع استراتژیک هوافضا تشکیل بدهید!» صحبتش هم پیش کشیده و اسمش با عنوان مینا مینو مطرح شد. اینطور آسمان مصر تا پاکستان و اقیانوس هند در کنترل ایران قرار میگرفت؛ البته با حسابوکتابهایی. گفتند کارشناسهای سازمان ملل به ما گفتهاند بگویید برای اینفرماندهی و اینپازل چه هواپیمای جاسوسی یا نوع دیگری را نیاز دارید؟ چندتا میخواهید؟ چه موشکهایی میخواهید؟ بگویید افپانزده را برای چه میخواهید؟ اینهواپیما با موشکهای ASM135 میرفت ماهوارههای دشمن را میزد. دشمن که بود؟ روسیه. یا صحبت از موشکهای کروزی بود که فراجو و قارهپیما بودند. آنها را باید با سیستم ماهوارهای میزد. سیستم بزرگی هم به اسم پایگاه لیزری فضایی بود.
احتمالاً شنیدهاید که یکسپبهد همدوره ربیعی که طی سالهای گذشته خارج زندگی میکرد...
* آذربرزین؟
... بله. گفته بود من گفتم افپانزده بخریم ولی گفتند افچهارده بخریم. خب ما ۸۰ فروند هواپیمای افچهارده برای فرماندهی دفاع استراتژیک هوافضا میخواستیم.
* یعنی شما چیزی که آذربرزین میگوید، رد میکنید؟
اصلاً مزخرف میگوید.
* یعنی آنچیزی که میگوید طوفانیان رفت داخل جلسه و نگذاشت فرد دیگری داخل شود و...
بله. اینها واقعیت ندارد. من سروان بودم و در اینکار حضور داشتم. علاوه بر افچهاردهها، پول ۴۰ فروند F15 را هم دادهایم.
* که هواپیماها را تحویلمان ندادند.
افپانزده تاکتیکی نبود که بخواهد بمب زیرش بزنند و بیاید به جنگ تانک. F14 و F15 کارشان استراتژیک و خیلی مهم بود.
* F16 هم خریدیم ولی...
۳۲۰ فروند افشانزده هم برای فرماندهی تاکتیکی هوایی خریدیم.
* ولی نیامد.
نیامد که هیچ! یاشی که میدانید چیست؟
* بله. شرکت تعمیر هواپیماها را میگویید.
قرار بود تبدیل به کارخانه ساخت F16 شود. بنا بود ۹۶ افشانزده برای مصر مونتاژ کنیم، ۹۶ تا برای مالزی. بنا بود یاشی به مرور تبدیل به کارخانه ساخت قطعات F16 شود. بعد از پیروزی انقلاب اینکارخانه به ترکیه و نزدیک دریای مدیترانه منتقل شد. به اینترتیب ترکیه سفارشهای مالزی و مصر را ساخت و برای خودش را هم کنار گذاشت.
حالا آننیروی هوایی با آنامکانات داشت کوچک میشد و به هرصورت ارتش وارد جنگ شد.
* شما در شروع جنگ در پایگاه بوشهر بودید؟
بله.
* شاهد بمباران پایگاه توسط نیروهای دشمن هم بودید؟
نفاق و دودستگی در ارتش باعث شد یکسری همافرها با یکسری از درجهدارها دعوایشان شود. در برخی شعبهها همافرها، افسرها را بیرون کردند و در برخی شعبهها هم افسرها تعدادشان بیشتر بود و همافرها را بیرون کردند. اسم مهدی دادپی را شنیدهاید؟
* بله. فرمانده وقت پایگاه بوشهر.
سرهنگ بود. ایشان به من گفت «نمکی اینها را در یکسالن جمع کن بنشینیم صحبت کنیم با هم کنار بیایند. ارتش عراق پشت مرزهاست. نزدیکاند. اینها باید با هم کنار بیایند.» من هم گل و شیرینی گرفتم و یکروز ساعت ۱۰ صبح همه را جمع کردیم. با بحث و گفتگو به راه صلاح نیامدند. علتش هم واقعاً خودخواهی و غرور بود. ساعت ۲ بعدازظهر شد. دادپی عصبانی شده بود و گفت من باید به پست فرماندهی بروم و با فرمانده نیرو صحبت کنم. من هم بدرقهاش کردم و بعد خودم سوار اتومبیل شدم. دونفر از بچههای همافر هم آمدند داخل ماشین که برویم گردان نگهداری. من فرمانده گردان بودم. در ماشین شروع کردم به گریه. یکیشان گفت «جناب سرگرد اینقدر خودت را ناراحت نکن! زمان مسائل را حل میکند.» گفتم «مساله زمان نیست. ارتش عراق پشت مرزهاست. میآید پشت سرمان را میزند. زن و بچه را به اسارت میبرند و بعد زن و بچه من میگویند تو توی ارتش بودی و ما را بردند! آخر این چه ننگی است؟»
در حین زدن اینحرفها بودیم که جلوی در گردان نگهداری رسیدیم. دیدم سه هواپیما دارند روی هوا، باند پایگاه را برعکس میآیند. گفتم ئه؟ یعنی چه! اینها چرا دارند برعکس میآیند؟ مگر جهت باد عوض شده؟ ئه؟ چرا اینقدر فورمیشنشان باز است؟ ئه؟ چرا اینقدر ارتفاعشان پایین است؟ ئه؟ چرا اینطوری.... که بومب بومب بومب! صدای بمبها بلند شددر حین زدن اینحرفها بودیم که جلوی در گردان نگهداری رسیدیم. دیدم سه هواپیما دارند روی هوا، باند پایگاه را برعکس میآیند. گفتم ئه؟ یعنی چه! اینها چرا دارند برعکس میآیند؟ مگر جهت باد عوض شده؟ ئه؟ چرا اینقدر فورمیشنشان باز است؟ ئه؟ چرا اینقدر ارتفاعشان پایین است؟ ئه؟ چرا اینطوری.... که بومب بومب بومب! صدای بمبها بلند شد. یکیشان هم تانک اضافه بنزینش را رها کرد که خورد به تعمیرگاه ما؛ نزدیک همانجایی که ایستاده بودیم. و جنگ آغاز شد. ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه ظهر. همه هدفهایشان یعنی پایگاههای ما را طوری زدند که ساعت ۲ و وقت رفتن پرسنل از پایگاه باشد. برای اینکه پرسنل سر کارشان نباشند.
دشمن ۱۵ نقطه را زد. البته بمبها را اغلب در بیابانها زدند و فرار کردند. چون با بچههای ما همدوره بودند و نیروی هوایی ایران را میشناختند. اما یکهواپیمای توپولف آمد مهرآباد را بمباران کرد که رمپ را زد و...
* آن بویینگ ۷۴۷ آسیب دید.
یک C130 هم آسیب دید. ولی پایگاههای دزفول، شاهرخی و بوشهر هم با خسارتهایی همراه بودند.
* صحبت روز اول جنگ است. برسیم به پایگاه بوشهر و منوچهر محققی. البته یکنکته به نظرم رسید. اول فکر میکردم شما و محققی همدوره باشید ولی بعداً در تماس تلفنی گفتید معلم و قدیمیترِ او بودهاید.
ایشان از نظر درجه از من قدیمیتر بود اما من معلم تاکتیکیاش بودم. برای چکآوت ماموریتهای تاکتیکی معلماش بودم و طراحی آموزشش هم با من بود. ولی از من ارشدتر بود.
* چون در آنعکس (پایگاه شیراز) در ردیف اول پیش آقای صمدی ایستاده.
ستوانیک بود که برای کابین عقب آمد پایگاه شیراز.
* و دوستیتان تا بوشهر ادامه پیدا کرد که شما فرمانده گردان نگهداری بودید.
نه. من فرمانده گردان بودم ولی منوچهر محققی در گردان نبود.
* به خاطر آنمشکلاتی که برایش پیش آمده بود؟
گمان میکنم بله.
* در جریان اذیتها و بیمهریهایی که در حقش شد بودید؟
نه.
* چون دوبار اذیت شد. یکی زمان شروع جنگ بود و یکی هم پس از جنگ. اگر جزییاتش را میدانید از شما بشنویم!
جزییاتش را که نمیدانم اما ما دو گردان اف فور D داشتیم که هردو به مهرآباد منتقل شدند. من رییس یکنواختی بودم و به من اجازه ندادند به مهرآباد منتقل شوم. به اینترتیب در بوشهر ماندگار شدم. اف فور E آمد بوشهر. اگر من هم اگر با اینگردانها به مهرآباد رفته بودم، حتماً در جریان کودتای نقاب، دستگیر میشدم. شنیدم داستان زیر سر روسها بوده تا گردانها را تضعیف کنند.
* از نظر شما تحلیل درست ماجرای کودتا چیست؟ اینکه روسها بهعنوان بالادستیهای حزب سوسیالیستی بعث عراق، میخواستند نیروی هوایی را پیش از شروع جنگ ضعیف کنند؟
بله. داستانش را میگویم. بچههای گردان اف فور D را گرفتند؛ منوچهر محققی، ابوالفضل مهدیار و خیلیها را. تعدادی هم اعدام شدند. جنگ که شد بعضی از اینها گفتند آقا ما خلبانیم و برای چنینروزی آموزش دیدهایم. بگذارید بیاییم پرواز. من در اینزمینه به کوتاهی فکوری باور دارم. به نظرم او کوتاهی کرد.
* برای آزادی خلبانها؟
بله. چه کسانی اینها را به کودتا متهم کرده بودند؟ حفاظتیهای خود نیروی هوایی! یکاستراتژی راه انداخته بودند برای از بین بردن نیروی هوایی که به این و آن برچسب مجاهد خلق بزنند.
بعد از فکوری، معینیپور آمد. ایشان ۱۵ سال از نیروی هوایی بیرون بود. ستوان دو و خلبان که بود، از آمریکا برگشت. او با یکخلبان تاپ بهاسم جهانبینی هنگام فرود سانحه میدهد. یعنی بهخاطر اشتباه معینیپور جهانبینی کشته شد. خاتم وینگ پروازیاش را گرفت و او را فرستاد پدافند. معینیپور هم رفت آمریکا دوره پدافند دید و برگشت. بعد درخواست بازنشستگی کرد و از نیرو رفت بیرون.
* پیش از جنگ؟
بله؛ زمان پادشاهی و اعلیحضرت و اینها. معینیپور آدم مومنی بود. ایشان بعد از انقلاب در بسیج مسجد جامع نارمک بود. وقتی امام گفت رفتهها میتوانند به نیروی هوایی برگردند، او هم برگشت و وارد بخش حفاظت شد. بعد جانشین فکوری شد. او فکوری را متهم میکرد که به مجاهدین خلق میدان میدهد. روی همین اساس شروع به تصفیه کرد. خیلیها را اینطور و براساس اتهامات واهی تصفیه کردند.
* اینخط زدنها به منوچهر محققی هم رسید؟
بله. به هرحال خیلیها با اینکه مشکلی نداشتند، اخراج یا تصفیه شدند. مرا هم از بوشهر به تهران منتقل کردند. بعد گفتند فرمانده پایگاه امیدیه شوم که قبول نکردم.
* چرا؟
چون در اینحد نبودم. درجهام سرگرد و نزدیک سرهنگدوییام بود. در جلسهای هم که بهنوعی احضارم کردند، برخی از آقایان گفتند تو با انقلاب مشکل داری! گفتم من هیچمشکلی با انقلاب ندارم. با شما مشکل دارم! سرآنماجراها خیلی فشار روحی روانی به من وارد شد. سی و دوسهساله بودم ولی بیرون جلسه نشستم و گریه کردم. حسابش را بکنید زن و بچه آدم روی هوا و آواره باشند، خودمان هم سر هر ماموریت جنگی نگران سلامتی خود و وینگمنمان باشیم! خلاصه شرایط روحی خوبی نداشتم که بهرام هوشیار به فریادم رسید. معاون عملیات نیروی هوایی شده بود. گفت «برو دفتر ویژه، طرح عملیات کربلای ۱ آمده. برو پیوست هوایی آن را بنویس!»
* کربلای ۱ یعنی...
گفتند تو با انقلاب مشکل داری! گفتم من هیچمشکلی با انقلاب ندارم. با شما مشکل دارم! سرآنماجراها خیلی فشار روحی روانی به من وارد شد. سی و دوسهساله بودم ولی بیرون جلسه نشستم و گریه کردم. حسابش را بکنید زن و بچه آدم روی هوا و آواره باشند، خودمان هم سر هر ماموریت جنگی نگران سلامتی خود و وینگمنمان باشیم! خلاصه شرایط روحی خوبی نداشتم که بهرام هوشیار به فریادم رسیدطریقالقدس. میدانست من پیوست هوایی عملیات ثامنالائمه را _ که اسمش پاکسازی شرق کارون بود _ در بوشهر نوشتهام. آنموقع ستاد تاکتیکی منحل شده بود و پایگاه بوشهر باید از لشکر ۷۷ پشتیبانی میکرد. بنا بود محاکمه و اخراج شوم ولی دیگر نفهمیدم چه شد. هوشیار رفته بود در جلسه گفته بود «بابا ایننمکی تا الان پنجاه شصت سورتی پرواز جنگی انجام داده است! چهطور اینکارها را میکنید؟» بعد از یکماه هم درجه سرهنگ دویی ام آمد.
بعد قرارگاه کربلا تشکیل شد و من با هوشیار کارم را ادامه دادم. یکانبار لاستیک در تیپ ۲ بود که قبلاً برای عملیات ثامن الائمه درآن با ظهیرنژاد صحبت کرده بودم. آنجا شده بود قرارگاه کربلا. به اینترتیب طرح کربلای ۱ (طریق القدس)، کربلای ۲ (فتح المبین)، کربلای ۳ (بیتالمقدس) و کربلای ۴ (رمضان) را نوشتم. بعدش دیگر کربلا نبود چون کار را به قرارگاه نجف سپردند و سپاه سکاندار کار شد. طرح رمضان، مسلمبنعقیل، محرم...
* خبیر...
و بعد والفجر مقدماتی تا والفجر ۷ را من نوشتم. ۸ و ۹ را نه.
* رمضان را شما نوشتید؟
بله.
* چون صحبتی به نقل از شما هست که گفتهاید زدن دژهای مثلثی دشمن کار نیروی هوایی بود ولی به حرف ما گوش ندادند. درست است؟
بله. رمضان را هم من نوشتم.
* ولی به آن عمل نشد؟
بله. ما عکسبرداری هوایی کرده و مواضع دشمن و همیندژها را شناسایی کرده بودیم. من طرحها را نوشته و به سمع و نظر هوشیار رسانده بودم. چون او استاد و فرمانده من بود و باید تایید میکرد.
* یکانتقاد نقلشده از شما به معینیپور، مربوط به عملیات بغداد است که محمود اسکندری و عباس دوران رفتند. گفته میشود شما به عنوان یکاستراتژیست گفتهاید حداقل ۴ فانتوم یا ۱۲ فروند برای آنماموریت لازم بوده ولی نظر معینیپور این بوده که باید ۲ فروند برود و در نهایت هم آناتفاق افتاد.
نه. اینطور نیست.
* این را شما نگفتهاید؟
اصلاً! ما دو فروند را طراحی کردیم؛ من و هوشیار. فرمانده پایگاه سوم که محمود خضرایی و از شاگردان من بود، کردش ۳ فروند که روی باند یکی از آنها ابورت کرد.
* آقای (اکبر) توانگریان ابورت کرد.
بله و دو فروندی رفتند. یکماموریت استراتژیک خیلی ساده بود. پیچیده نبود. باید پالایشگاه الدوره را بمباران میکردند تا دود سوخت فسیلی بالا بیاید و...
عباس گفت «اگر ما را بزنند من نمیپرم بیرون! پایم پلاتین دارد.» کشیدمش کنار و گفتم «اینحرف را چرا اینجا جلوی بچهها میزنی؟ روحیه بچهها را میآوری پایین بگو تا آخرین قطره خونم مقاومت میکنم!» اینحرف را تنهایی به او زدم چون نمیخواستم اعتماد کابین عقبش سلب بشود* خبرنگاران خارجی در بغداد ببینند.
حالا اینقدر به اینماجرا شاخ و برگ دادهاند که بیا و ببین! ماموریت بسیار خوبی بود و متاسفانه عباس دوران اشتباه کرد. لیدر محمود اسکندری بود و عباس دوران لیدری را از او میگیرد. نه روی زمین، روی هوا.
* لیدر پرواز روی زمین دوران بوده است. بعد چون INS اش خراب بوده، در بخشی از پرواز اسکندری لیدر میشود و بعد دوران دوباره لیدری را پس میگیرد.
INS شرط مهم نیست. خلبان باید چشمش کار بکند. اگر INS هم نداشته باشد، باید روی زمین با نقشه مسیر را حفظ باشد. اینمساله نقطه ضعف مهمی برای نیروی هوایی است که INS لیدر از کار بیافتاد و وینگمن بایستد. به هرحال دوران بهخاطر اشتباهات میرود در تیررس پدافند دشمن. او هم گفته بود بیرون نمیپرد. در نتیجه کابین عقبش پرید و اسیر شد، ولی خودش خورد زمین.
* شما میگویید ماموریت خوبی بود. پس توقع داشتهاید ۵۰ درصد کیل باشد و از دو فروندی که میروند یکی بخورد.
که گفته؟
* یعنی توقع داشتید هر دو برگردند؟
بله که توقع داشتیم! لیدر دسته خیلی مهم است. شعور و سوادش خیلی مهم است. شعور با خرد فرق میکند. شعور یعنی آیندهنگری. لیدر دسته باید بداند ضدهوایی یکشعاع خاص را میزند. گاهی ضدهواییها با هم اُورلَب میکنند. باید از شعاعی بروی که با اینها برخورد نداشته باشی. میآیی این طرفتر میبینی موشک است. موشکها معمولاً ۱۳ تا ۱۵ کیلومتر را میزدند. نمیخواهی که خودکشی کنی! باید طوری عبور کنی که نه با گلوله ضدهوایی برخورد کنی نه موشک! باید آیندهنگر باشی. عباس دوران مایوس بود. میگوید اگر مرا بزنند نمیپرم بیرون. اصلاً چرا تو را بزنند؟
* نقلی شنیدهام که دوران از مدیریتهای نادرست و تغییر فرماندهها گلایه داشته و فشار ماموریتهای جنگی هم طوری بوده که مایوس بوده و نمیخواسته برگرده!
داخل پایش پلاتین داشت. سر بریفینگ با من حرف زد. من لیدر بودم و عباس وینگمن؛ دو کابین عقبمان هم حضور داشتند.
* در پایگاه بوشهر؟
بله. من گفتم «ماموریت اینطور است و آنطور. مطمئن باشید با من باشید یکگلوله هم به شما نمیخورد!» میخواستم روحیهشان را بیاورم بالا. البته واقعاً هم همینطور بود. جایی که من میرفتم امکان نداشت بخوریم و نخوردیم. عباس گفت «اگر ما را بزنند من نمیپرم بیرون! پایم پلاتین دارد.» کشیدمش کنار و گفتم «اینحرف را چرا اینجا جلوی بچهها میزنی؟ روحیه بچهها را میآوری پایین بگو تا آخرین قطره خونم مقاومت میکنم!» اینحرف را تنهایی به او زدم چون نمیخواستم اعتماد کابین عقبش سلب بشود.
در هرصورت کسانی در آنسالها به ما بد کردند. ناحق کردند. اما خدا و حسابکتابی در کار است. با چشم خودم دیدم کسانی که بدی کردند، بد دیدند.
* به منوچهر محققی برگردیم.
بله. منوچهر محققی.
* فقط قبلش یکسوال! جنگ که شروع شد درجه شما بالا بود. سرگرد بودید نه؟
بله.
* با اینحال پرواز جنگی رفتید؟
پنجاهروز اول، ۵۰ سورتی پرواز جنگی داشتم. بنیصدر روز پنجاهم جنگ آمد بوشهر و گفت کسانی که در اینمدت ۵۰ سورتی داشتهاند معرفی کنید تا از آنها تقدیر کنیم. روی همیناساس یکساعت رولکس جایزه داد که آن را به نوهام یادگاری دادهام.
* کارتان خطرناک بوده. بالاخره درجه بالا و فرمانده بودهاید. باید جوانترها را تربیت میکردید.
نه. فقط میجنگیدم و به گردان پروازی کاری نداشتم. فرمانده گردان نگهداری بودم و باید هواپیماها را آماده میکردم. در عین حال هر روز پرواز میکردم.
آنپروازی که با عباس دوران رفتیم، پرواز استراتژیک بود. یکمجتمع در ۴۵ مایلی جنوب غرب بصره است هم پالایشگاه دارد، هم ذوبآهن و هم پتروشیمی. که هرسه را بمباران کردم.
* در یکسورتی یا ماموریتهای مختلف؟
نه، با فاصله زمانی. پالایشگاه را با عباس دوران رفتیم زدیم.
* محققی هم بود؟
با محققی دو پرواز داشتم. در بالم بود و با هم گردان ۲۰ از لشکر ۵ را زدیم. پرواز دیگر هم یا قرارگاه لشکر ۳ بود یا یکگردان تانک.
* شما پرواز لو پس و کف زمین محققی را دیده بودید؟
همه خلبانها همینطور بودند. باید در ارتفاع پست پرواز میکردیم. بله منوچهر در بال من کف زمین پرواز میکرد.
* درجه او چه بود؟
سرگرد بود.
* و هر دو کابین جلو بودید و کابین عقب میبردید.
بله.
* در جریان ماموریت زدن تلمبهخانه عینالضالع بودید که محققی رفت؟
نه. آنموقع از بوشهر رفته بود. اینماموریت را یا از تهران رفته یا از همدان.
* یکویژگی پایگاه بوشهر این است که خلبانهایش شبهای اول جنگ را در شلتر میخوابیدند.
بله.
* برایم تعریف کردهاند که محققی با وجود بدیهایی که پیش از جنگ نسبت به او شده بود، روحیه پایگاه ششم بود.
او فارغ التحصیل دانشکده افسری بود. دانشکده افسری، «افسر» تربیت میکند. اگر ۱۰۰ نفر از فارغالتحصیلان دانشگاه افسری، وارد نیروی هوایی میشدند ۹۰ نفرشان از فرماندهان بزرگ و برتر میشدند. روحیه منوچهر خیلی عالی بود. نمیتوانم بچههای دانشکده افسری را درست توصیف کنم چون خودم در دانشکده خلبانی بودم. ولی دانشکده افسری میهنپرست تربیت و همه موارد را در تربیت فرد لحاظ میکند.
* محققی هم خیلی وطنپرست بود.
فوقالعاده فهمیده، باهوش، زمانسنج. بسیار افسر خوبی بود.
برای طراح آنماموریت متاسفم. چون برای او تاپکاور در نظر نگرفته بود. تا رادار به او گفت هواپیما پشت سرت است، همه موشکها را رها کرد و سبک شد تا سرعت بگیرد و فرار کند. وقتی برگشت، جلوی خلبانها با او دعوای مفصلی کردم. گفتم مرد حسابی مگر چهقدر وزن داشت که ۶ موشک را رها کردی؟ حالا گیرم درگیر میشدی. یک میگ در ۱۰ یا ۲۰ مایلیات بود. روی افتربرنر میگذاشتی و به گردت نمیرسیدند.* در جریان جزییات مشکلات بعد از جنگش هستید؟
نه ولی میدانم پسرش را از دانشگاه اخراج کردند و به خانواده و همسرش خیلی سخت گذشت. میخواستند جاسوس بتراشند.
* سالهای پایانی عمرش هم خیلی اذیت شد. ستون فقراتش و...
بله. چندین عمل جراحی داشت. بگذارید یکداستان از عملیات مروارید برایتان تعریف کنم. در عملیات مروارید ۶ موشک ماوریک زیر هواپیمایش بستند.
* که ناوچه اوزا بزند؟
بله. اوزا و هر شناوری که روی آب بود. رفت پرواز و روی هوا بود که گفتند یک میگ ۲۳ یا ۲۱ پشت سرت است! من برای طراح آنماموریت متاسفم. چون برای او تاپکاور در نظر نگرفته بود. تا رادار به او گفت هواپیما پشت سرت است، همه موشکها را رها کرد و سبک شد تا سرعت بگیرد و فرار کند. وقتی برگشت، جلوی خلبانها با او دعوای مفصلی کردم. گفتم مرد حسابی مگر چهقدر وزن داشت که ۶ موشک را رها کردی؟ حالا گیرم درگیر میشدی. یک میگ در ۱۰ یا ۲۰ مایلیات بود. روی افتربرنر میگذاشتی و به گردت نمیرسیدند. نمیتوانستند تو را بگیرند. کاری که او کرده بود، بهاصطلاح رها کردن تِر (TER) است. مخفف triple ejector rack.
* او چه میگفت؟
میگفت من خلبانم. تشخیص با من بوده و میدانم چهموقعی رها کنم. حرفهایش موجه نبود. حدود ۴۰ سال از اینماجرا گذشت. یکروز در ضیافتی دعوت بودیم که همه خلبانها دور هم جمع بودند. در دوران دانشکده یکفرمانده گردان به اسم سپهروند داشتیم که او هم در اینجلسه حاضر بود. سر یکمیز با سهچهارنفر از بچهها نشسته بودیم و صحبت میکردیم که دیدم کسی از پشت دست انداخت گردنم و صورتم را بوسید. محققی بود که گفت آقای نمکی ما یک یا دو تِر به شما بدهکاریم ها! صورتش را بوسیدم.
* در پایان صحبت یکجمعبندی درباره منوچهر محققی داشته باشیم!
یکی از بهترین افسرانی بود که دیدهام. او اینباور من را صد برابر کرد که افسران فارغ التحصیل دانشکده افسری بسیار دانا و با تجربه و ارتشی بیرون میآیند. آننفر دوم که اسمش را یادم رفته بود، صانعیفرد بود. سابقه نداشت ستوان یک به گردان پرواز بیاید. ولی محققی و صانعیفرد با درجه ستوان یکی به کابین عقب آمدند. یعنی از کابینجلوها ارشدتر بودند.