هردم از این باغ بری می رسد (19) / آغاز فصل سوم
اندکی که صحبت شد فهمیدم اشتباه گرفته ام و درباره این گفت که در هنگام ردشدن از انارک سوله و ساختمان را دیده و می خواهد در منطقه، کارخانه دانه بندی سیلیس بزند و شماره را از یکی از دوستانم گرفته است که برایش توضیح دادم بهتر است در جایی نزدیک معدنش در ریگ چوپانان به دنبال سوله بگردد تا هزینه حمل کمتری را پرداخت نمایدکه اظهار نمود، تلاشم را در چوپانان کرده ام اما سوله اش به دلیل مجاورت با روستا مورد قبول واقع نشده است. عجله داشت تا توافق با یکدیگر، ماشین آلاتش را در اینجا بگذارد که به او قول دادم جایی را برای آن خواهم یافت که در ترمینال چوپانان محلی را برای انبار ماشین آلاتش با قیمتی ناچیز یافتم.
به هر حال تلاشم را برای پشیمان کردن او کردم چون پروژه پرورش شتر 450 تایی هنوز در جریان بود و در آخرین پله رسیدن به نتیجه نهایی.
او را جدی نگرفتم تا پس از چند تماس از او خواستم به تهران بیاید که آمد و او را پا به رکاب دیدم هرچند کمی حرفهایش ناپختگی او را نشان می داد ولی آنرا به حساب جوانیش گذاشتم. آبان ماه به ردوبدل کردن نظرات گذشت تا اینکه اوایل آذر ماه در انارک، علیرغم دودلی با او توافق کردم کار آوردن ماشین آلاتش را انجام دهد و اگر آلایندگی آن مانع صدور مجوز شود بایستی اینجا را تخلیه نماید.
در حال تکمیل ساختمان اداری و مسکونی بودم که سروکله همسایه مرغداری ام که دوست هم هستیم پیدا شد و از سنگ شکن پرسید که هنوز نرسیده بود ولی وجودش در ترکیب چینش ماشین آلات را تأیید کردم و اطلاعاتی را دوستانه در اختیارش گذاردم. بعید می دانم در این هنگام از رشته فعالیت کارخانه که قرار بود دانه بندی سیلیس باشد اطلاعی داشت.
روز بد نبینید از فردایش دیدم از ادارات مختلف زنگ می زنند که چه می کنی؟ آقایان (اَش و مَم) یکی دوست و دیگری خویشاوند، شاکی شده اند که کازخانه آلایندگی دارد و به مرغداری آنان آسیب می رسد. برایشان گفتم که ما چندین سال قبل از وجود هرگونه مرغداری و دامداری در اطرافمان، پروانه گرفته ایم و سوختمان هم مازوت بوده است که بسیار آلاینده می باشد و به همین دلیل اجازه نداده اند در شهر صنعتی باشیم. تازه ما هنوز سنگ شکن هم نیاورده ایم.
پس فردایش به شهرستان قناعت نکردند و در ادارات استان هم پایشان باز شد و تماس پشت تماس که کارتان بیخ برداشته که منجر به تأخیر در صدور مجوزها شد. خدا خیرشان دهد!
چه می توانستم بکنم به جز تلاش برای عبور از سنگ اندازی ها تا این کارافرین از کرده اش پشیمان نشود و به او قول دادم که راه اندازی کارخانه، پیروزی من می باشد. توکل به خدا.