28
شنبه, دسامبر
شنبه, ۰۸ دی ۱۴۰۳

شبکه اجتهاد: میرزا محمدحسین نائینی، در بیست‌وششم خرداد سال ۱۲۳۹ در نائین به‌دنیا آمد و در بیست‌وسوم مرداد ۱۳۱۵ در نجف، چشم از جهان فروبست. نائینی، از حیث گرایشات سیاسی به آخوند خراسانی و سید جمال‌الدین اسدآبادی نزدیک بود و البته برخلاف برخی از هم‌فکرانش به ولایت فقیه معتقد بود و در کنار این اعتقادش، از نخستین‌‌اندیش‌مندانی هم به شمار می‌رود که به صراحت از لزوم وجود قانون اساسی در دولت اسلامی سخن به میان کشیده است. شاید بتوان گفت مهم‌ترین اثر او کتاب «تنبیه‌الامه و تنزیه‌ المله» می‌باشد که در آن به دفاع از مشروطه پرداخته است؛ گرچه این کتاب و آرای سیاسی نائینی برخلاف انتظار، در سال‌های پس از انقلاب اسلامی، آن‌چنان که باید، مورد توجه مجامع علمی و به ویژه حوزه‌های علمیه قرار نگرفت و به حاشیه رفت. مباحثات به بهانه‌ی هشتادودومین سال‌روز درگذشت این عالم جهان اسلام بر آن شد که چرایی این به حاشیه رفتن را دستمایه‌ی گفت‌وگو با حجت‌الاسلام و المسلمین دکتر سید علی میرموسوی، رئیس دانشکده‌ی علوم سیاسی دانشگاه مفید قرار دهد. متن این گفت‌وگو را در ادامه بخوانید.

در ابتدا، لطفاً یک معرفی کوتاه از‌‌اندیشه و منش فکری مرحوم نائینی را بیان نمایید. 

میرموسوی: مرحوم نائینی نماینده‌ی جریان نواندیشی دینی در گفتمان مشروطیت است و رویکرد او به مسائل مدرن ـ که حکومت قانون در کانون آن قرار دارد ـ با استفاده از روش‌شناسی اجتهادی بود؛ یعنی تلاش می‌کرد در چارچوب روش‌شناسی اجتهادی، برخی از مهم‌ترین مسائل دولت مدرن و حاکمیت قانون را مورد بررسی قرار دهد. این رویکرد، برخاسته از مکتب آخوند خراسانی بود و به این معناست که نائینی وابسته به مکتب آخوند است و این مکتب در نجفِ آن زمان شکل گرفته بود و کار بسیار مهمی را در عقلانی‌سازی دین انجام داده بود که عبارت بود از تقویت نقش عقل و یافته‌های عقلی و بهره‌مندی از بنای عقلا و دستاوردهای آن‌ها در مباحث اجتهادی. البته تبار این مکتب، به مباحثی باز می‌گشت که در سامرا و توسط میرزای شیرازی مطرح شده بود؛ بر این اساس، یک نگاه مثبتی به دستاوردهای تجدد و دوران جدید ـ مانند نهاد نمایندگی، حاکمیت قانون و به‌خصوص محدود سازی قدرت سیاسی ـ شکل گرفته بود و بر این عقیده بود که این دستاوردها اساساً با اسلام ناسازگار نیست و حتی برخی از آن‌ها، می‌تواند برخاسته از آموزه‌های دینی و اسلامی باشد. این رویکرد و شیوه تفکر، نقش بسیار مهمی در صورت‌بندی یک روایت و الگوی متناسب با اسلام از تجدد و دولت مدرن در ایران داشت که اگر تدوام می‌یافت در مسیر گذار ایران به‌سوی تجدد ایرانی، بسیار مؤثر می‌بود.

 به‌نظر جناب‌عالی چرا رویکردی که بیان کردید و اساساً‌‌اندیشه‌های سیاسی مرحوم نائینی درجامعه‌ی ایرانی و مجامع علمیِ آن و به‌خصوص در حوزه‌های علمیه تدوام نیافت و به‌نوعی با مهجوریت و فراموش‌شدگی مواجه شد؟

 میرموسوی: این مسأله، عوامل مختلفی می‌تواند داشته باشد؛ اولین عامل، افول گفتمان مشروطه است که در واقع بازگشت دارد به ناکامی مشروطه‌خواهان در تحقق آرمان‌هایی که در زمان مشروطه دنبال می‌کردند و البته در آن زمان، ایران دچار مشکلاتی مانند جنگ جهانی اول ـ که آثار بسیار زیان‌بار معیشتی و اقتصادی در پی داشت ـ و نیز نزاع بین علمای مشروطه‌خواه و مخالفین مشروطه ـ که به اعدام شیخ فضل‌الله منجر شد ـ بود که در نهایت این وقایع، یک سرخوردگی در میان مشروطه‌خواهی پدیدآورد؛ مانند سرخوردگی‌ای که امروزه جریان اصلاح‌طلبی ـ به دلیل ناکامی‌هایی که داشته ـ به آن مبتلاست و عدم تحقق آرمان‌های آن، سرخوردگی‌هایی را در میان اقشاری از مردم و جامعه، در پی داشته است. در نتیجه‌ی مشکلاتی که برای جریان مشروطه‌خواهی پیش آمد، جریان محافظه‌کاری در حوزه تقویت شد که سید کاظم یزدی به‌واسطه‌ی نمایندگیِ آن، با مشروطه‌خواهی مخالفت می‌کرد و این وقایع منجر به کناره‌جویی علمای آن زمان از دنبال‌کردن مباحث مشروطه گردید.
 عامل دوم، ایدئولوژیک شدن فضای فکری و جایگزین‌شدن منازعات ایدئولوژیک به‌جای گفت‌وگو و جدال‌‌های فکری است. در واقع بعد از مشروطه، جامعه‌ی ایرانی شاهد تبدیل شدن تجدد آمرانه و اروپامدار به‌عنوان گفتمان غالب ایرانی بود که نوعی تجددگرایی ایدئولوژیک را دنبال می‌کرد که برگرفته از این گذاره بود که تجدد، یک نوع بیش‌تر ندارد و آن، صورتی است که در اروپای غربی محقق شده و تنها راه متجددشدن ایران، غربی‌شدن آن است. به‌عبارت دیگر، مدرنیزاسیون و غربی‌شدن (وسترنیزاسیون)، یکی تلقی می‌شد و این روایت موجب مطرح‌شدن روایتی ایدئولوژیک از سنت گردید که در چارچوب گفتمان اسلام سیاسی بود و واکنشی منفی نسبت به تجدد غربی بود و موجب بی‌توجهی به مسائلی شد که برآمده از زندگی در روزگار جدید ـ که در تعامل با زندگی غربی بود ـ بودند. از این رهگذر رادیکالیسم دینی مطرح شد که در برابر نواندیشی دینی، یک اسلام‌گرایی ایدئولوژیک را مطرح کرد و موجب گردید که مباحث نواندیشانه‌ی دینی که سعی می‌کرد از یک منظر کاملاً علمی و به‌دور از نگاه‌های ایدئولوژیک به تجدد نگاه کند، در حاشیه قرار گیرد و به‌تبع همین مسأله، این رهیافت، در حوزه‌های علمیه نیز متروک گردید.

 بحث اصلیِ مشروطه، حکومت قانون بود؛ حال آن‌که دغدغه‌ی اصلی انقلاب اسلامی، حکومت اسلام است. در زمان مشروطه علما به‌دنبال این بودند که چگونه می‌توان از اسلام، حاکمیت قانون را استخراج و اجرا کرد؛ در حالی‌که در انقلاب اسلامی، علما به‌دنبال این بودند که اساساً چه مدلی از حکومت را می‌توان از اسلام استخراج کرد.

 عامل سوم ـ که عاملی بسیار مهم است ـ جایِ خالی نگرش‌های تاریخی به مباحث‌‌اندیشه‌ای است که اساساً در حوزه‌های علمیه همیشه با این جای خالی مواجه بوده‌ایم؛ در واقع در حوزه‌های علمیه، به پدیده‌ها، کم‌تر، از چشم‌انداز تاریخی نگریسته می‌شود. نگاه تاریخی در مباحث‌‌اندیشه‌ای جایگاه ویژه‌ای دارد؛ زیرا در پرتو این نگاه است که فرد می‌تواند تجربه‌ی گذشته، جدال‌های فکری واقع‌شده در آن زمان و مباحث مطروحه در آن زمان و فضا را به‌صورت واقعی و دقیق مورد مطالعه قرار دهد و کنکاش کند که چه دستاوردهایی از آن مباحث به‌دست آمده است و در نتیجه می‌تواند از تجربه‌ی گذشته، برای فهم وضع کنونی بهره‌برداری نماید.
بعد از انقلاب اسلامی می‌بینیم که فضایی برای مطرح‌شدن مباحث موجود در مشروطیت وجود ندارد. شاید بتوان گفت عامل اول این اتفاق این است که بحث اصلیِ مشروطه، حکومت قانون بود؛ حال آن‌که دغدغه‌ی اصلی انقلاب اسلامی، حکومت اسلام است. در زمان مشروطه علما به‌دنبال این بودند که چگونه می‌توان از اسلام، حاکمیت قانون را استخراج و اجرا کرد؛ در حالی‌که در انقلاب اسلامی، علما به‌دنبال این بودند که اساساً چه مدلی از حکومت را می‌توان از اسلام استخراج کرد. دلیل دوم این مسأله، بحث اسلام‌گرایی به شکل ایدئولوژیک بود که بعد از انقلاب اسلامی، تداوم یافت. تصور بنده این است که فضای فکری قبل از انقلاب، بهتر از بعد انقلاب بوده است؛ زیرا در آن زمان که مباحثی از سوی افرادی چون مرحوم مطهری، مرحوم بهشتی و مرحوم بازرگان ـ که زمینه‌های دینی و حوزوی داشتند ـ مطرح می‌شد، فضا بسیار آزادتر بود؛ در حالی‌که بعد از انقلاب، راه برخی از این مباحث بسته شد و نگاه‌ها ایدئولوژیک گردید و همین، موجب تقویت نگاهی بسیار منفی نسبت به تجدد و غرب گردید و روی این مباحث، از سوی حوزویان تأملی که واقعاً بتواند برای جامعه‌ی ایران مفید باشد، انجام نشد. همچنین در دوره‌ی بعد از انقلاب می‌بینیم که در پرتوی غلبه‌ی نگاه نسبتاً رادیکال از اسلام، دقت چندانی به تاریخ‌‌اندیشه نمی‌شود؛ زیرا برای حوزویان، بررسی این‌که خواسته‌های اصلی مشروطه چه بود و چرا این جریان، دچار ناکامی شد، اهمیتی ندارد.

 در سؤال قبلی از چرایی متروک و مهجور ماندن‌‌اندیشه‌های مطرح شده در جریان مشروطه و به‌خصوص‌‌اندیشه‌های مرحوم نائینی در پس از وقوع انقلاب اسلامی پرسیدم؛ اکنون می‌خواهم از شما این پرسش بنیادی‌تر را داشته باشم که اساساً چه نیازی به توجه به این‌‌اندیشه‌ها و مباحث، از سوی مجامع علمی ـ و به‌ویژه حوزه‌های علمیه ـ می‌تواند وجود داشته باشد؟

 میرموسوی: ضرورت لزوم توجه حوزه‌های علمیه به‌‌اندیشه‌های نائینی، آخوند خراسانی و دیگر علمای مشروطه‌خواه در این نکته است که این افراد در نخستین فصلی که جامعه‌ی فکری ما با پدیده‌ی تجدد و نیازهای دوران جدید موجه شد، فارغ از پیش‌داوری سعی کردند در این مباحث، تأمل و ابراز نظر نمایند. اگر دقت داشته باشیم متوجه می‌شویم که در فضای فکری کنونی ما، همان مسائلی برای جامعه‌ی فکری ایران موضوعیت دارد که برای مشروطه‌خواهان و علمای آن زمان، موضوعیت داشت و مسأله بود؛ مثلاً یکی از مهم‌ترینِ این مسائل، محدودسازی قدرت سیاسی است؛ یک قدرت سیاسی یا باید محدود باشد و یا مطلق؛ و این، مسئله‌ای است که از بیش از صد سال پیش برای جامعه‌ی ایرانی مطرح بوده است و از همان زمان عده‌ای بر این باورند که قدرت سیاسی می‌تواند در برخی از موارد به شکل مطلق، نسبت به جامعه، اِعمال حکومت نماید. مرحوم نائینی این مسأله را مطرح می‌کند که اگر شخصی معتقد به این باشد که فردی به غیر از خداوند، دارای قدرت مطلقه است، دچار شرک به ذات احدیت شده است. مثال‌های دیگری نیز ـ مانند چگونگی جریان‌یافتن نظام نمایندگی و حکومت قانون ـ وجود دارند که از همان زمان تا کنون، برای جامعه‌ی ما مهم بوده است. از آن زمان تا کنون همچنان این پرسش برای جامعه‌ی ایران مطرح است که آیا نظام نمایندگی می‌تواند طوری باشد که فردی، نماینده‌ی مردم ـ از هر دین و طبقه ـ باشد یا خیر. مرحوم نائینی بر این باور بود که اقلیت‌های دینی می‌توانند به‌عنوان نماینده‌ی مردم ـ از هر دین دیگری که باشند ـ انتخاب شوند. من بر این باورم که ما بعد از انقلاب اسلامی به مسائلی بازگشتیم که توسط‌‌اندیشمندان دوران مشروطه مطرح شده بود و ما برای این‌که بتوانیم در وضعیت جدید به یک دریافت بهتری برسیم که پاسخگوی مسائل روزگار نوین باشیم، ناچاریم از تجربه‌ی فکری علمای مشروطه‌خواه استفاده کنیم.

 انقلاب اسلامی، منجر به تحقق حکومتی گردید که با عنوان جمهوری اسلامی شناخته می‌شود؛ یعنی جمهوریت یکی از دو بُعد تشکیل‌دهنده‌ی حکومتِ به‌روی کار آمده در سال ۱۳۵۷ است. چگونه می‌شود در حکومتی که داعیه‌ی تحقق ایده‌ی جمهوریت را دارد، تجربه‌ی فردی مانند مرحوم نائینی که یکی از ایده‌پردازان دموکراسی ـ و یا حداقل به‌عنوان یکی از علمای شیعه‌ی متقدمِ معتقد و متفکر در باب دموکراسی و جمهوریت ـ جایگاه قابل توجهی در بطن و متن روند دموکراتیزاسیونِ جامعه‌ی ایرانی و حتی در بین مباحث حوزویان ندارد؟ گویا حکومت اسلامی، بیش‌تر از تفکری که ریشه در آرا و افکار صاحب‌عروه ـ که اشاره کردید که از نمایندگان اسلام محافظه‌کار است ـ حمایت می‌کند و به دیدگاه‌های افرادی مانند او متکی است.

 میرموسوی: در جریان انقلاب اسلامی دو روند و الگوی دموکراتیک از حکومت، دنبال می‌شد. شما اگر اساس‌نامه‌ی شورای انقلاب را ببینید، متوجه خواهید شد که یکی از بندهای اسا‌س‌نامه این است که به‌دنبال تحقق جمهوری دموکراتیک اسلامی هستیم. جریان دیگر نیز به‌دنبال یک الگوی اقتدارگرایانه و از بالا به پایین حکومت بود که در واقع همان جریان محافظه‌کاری اسلامی است و در شکل رادیکالِ خود بر این عقیده استوار است که قدرت مستقیماً از سوی خداوند به حاکم واگذار می‌شود و در واقع همین جریان است که نظریه‌ی نصب را مطرح می‌کند. به‌تدریج شاهد تقویت این جریان دوم هستیم و می‌بینیم که به تدریج جریانی که خواهان یک قرائت دموکراتیک از اسلام می‌باشد، رو به تضعیف می‌رود و به‌نوعی حکومت هم ـ با تقویت‌‌شدن جنبه‌های اقتدارگرایانه‌اش ـ از جریانی حمایت می‌کند که به لحاظ ایدئولوژیک به آن مشروعیت می‌بخشد و این، منجر به پدیدارشدن نوعی پارادوکس و تناقض می‌شود که در یک سوی آن جمهوریت قرار دارد. جمهوریت، فقط شکلی از حکومت نیست؛ بلکه یک محتواست؛ به‌معنای نظامی که در آن قانون در درجه‌ی اول حاکم است و هیچ‌کس ـ ولو حاکم ـ در آن بالاتر از قانون نیست؛ تفکیک قوا به معنای واقعی در آن رخ داده است؛ و نیز خواست عموم و رأی اکثریت مبنای ساخت و اتخاذ تصمیماتِ آن می‌باشد. این آموزه‌ها با تفکرات افرادی مانند آخوند خراسانی و مرحوم نائینی سازگارتر است. ولی می‌بینیم که تأملات سیاسی این افراد و جریانات تقویت نمی‌شود؛ چرا که گفتمان غالب، گفتمان اقتدارگرایانه‌ای است که قصد دارد قدرت را به شکل از بالا به پایین تفسیر و توجیه نماید. من بر این عقیده‌ام که به‌تدریج جامعه‌ی ما در حال بازگشت به ایده‌های عصر مشروطه و الهام‌گیری از تفکرات علمای آن دوران است و مباحث مطرح‌شده از سوی آن‌ها در حال پیدا کردن جایگاه خود و تقویت‌شدن هرچه بیش‌تر نسبت به گذشته می‌باشند.
(۱۳۹۷-۰۵-۲۷)

در ادامه اقدامات خصمانه واشنگتن علیه کشورمان، مایک پمپئو قرار است امشب در جریان یک نشست رسانه‌ای، از تشکیل گروه اقدام علیه ایران در وزارت خارجه این کشور خبر دهد.
به گزارش گروه بین‌الملل باشگاه خبرنگاران جوان، به نقل از ان بی سی نیوز، مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا، قرار است امشب در جریان یک نشست رسانه‌ای (در ساعت 14:30 به وقت محلی)، از تشکیل گروه اقدام علیه ایران در وزارتخانه متبوعش خبر دهد. 
بر اساس گزارش آسوشیتد پرس، هدف از تشکیل این گروه که ریاست آن را برایان هوک (مشاور ارشد وزیر خارجه آمریکا) بر عهده خواهد داشت، «هماهنگی تلا‌ش‌ها برای تغییر رفتار جمهوری اسلامی ایران» در دوره پس از خروج آمریکا از برجام عنوان شده است. برایان هوک در حال حاضر، مدیر برنامه‌ریزی سیاسی وزارت امور خارجه آمریکاست. 
(کد خبر: ۶۶۳۴۷۹۱ - ۲۵ مرداد ۱۳۹۷ - ۲۱:۴۷)

رهبر معظم انقلاب صبح امروز در دیدار هزاران نفر از قشرهای مردم از استانهای مختلف به افرادی که درخواست برکناری دولت را دارند تذکر دادند. 
جماران نوشت: ایشان افزودند: دشمن همانگونه که تاکنون ضعیف و ناتوان و شکست خورده بوده است در آینده نیز ناکام خواهد ماند بشرط اینکه همه بیدار باشیم و با پرهیز از ناامیدی به وظایف خود عمل کنیم. 
رهبر انقلاب اسلامی افزودند:برخی به اسم اینکه طرفدار ضعفا هستیم و می خواهیم اوضاع را درست کنیم، خودشان ملتفت نیستند اما عملاً در چارچوب نقشه دشمن حرف می زنند و اقدام می کنند. 
حضرت آیت الله خامنه ای فرمودند: آنها که می گویند دولت باید برکنار شود در نقشه دشمن نقش آفرین هستند. دولت باید سرکار بماند و با قدرت، وظایف خود را در حل مشکلات انجام دهد.
(دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۰۹)
 

یکی از عوامل تعیین کننده در تعیین نرخ ارز، انتظارات عاملان اقتصادی است. نظریه­‌ی انتظارات برون­گرایانه به همین موضوع اشاره دارد که طبق آن اگر قیمت یک دارایی در حال افزایش باشد، سرمایه‌گذاران انتظار دارند افزایش قیمت در دوره‌های آتی نیز ادامه داشته باشد. فراز و فرودهای امسال در بازار نرخ ارز نیز بی­ شباهت به این نظریه نیست؛ چرا که خریداران ارز که بعضاً قشر متوسط به پایین جامعه را تشکیل می­دادند، علی رغم افزایش قیمت ارز، متقاضی ارز بودند. این دور باطل وقتی به مدار دلار 10000 تومانی رسید، نگرانی­هایی را از بابت جهش نرخ ارز در جامعه پدید آورد و دولت را وادار به واکنش به این وضعیت نمود. تا جایی که بعد از گذشت شش ماه از بی­ ثباتی در بازار ارز، بسته ­ی ارزی روز یکشنبه 14 مرداد به تصویب شورای عالی هماهنگی اقتصادی و هیات دولت رسید.

طبق این بسته قرار بر این است که محدود کردن ارز دولتی به کالاهای اساسی و دارو، به رسمیت شناختن نرخ آزاد ارز، بازگشت صرافی‌ها به عرصه مبادلات ارزی و حذف سهمیه دولتی برای ارز مسافری، حذف محدودیت در ورود ارز و طلا به کشور و امکان افتتاح حساب ارزی توسط بانک مرکزی برای افراد حقیقی و حقوقی در دستور کار قرار گیرد. حال سوال اینجاست که بسته­ ارزی جدید (با فرض کارا بودن) چرا زودتر از اینها اجرایی نشد؟ با وجود عقبه سنگین کارشناسی در بانک مرکزی و وجود مشاوران اقتصادی مجرب در دولت، چرا چنین طرح ساده­­ ای بعد از کش و قوس­های فراوان و بهم ریختگی اقتصادی و ظهور اشکال جدید رانت ارزی اکنون روی میز بانک مرکزی است؟

برای پاسخ به این سوال توجه به چند نکته ضروری است:
دولت به عنوان عرضه ­کننده­ ی انحصاری ارز، حتی اگر نیت سوداگری و جبران کسری بودجه و بدهی به بانک مرکزی را نداشته باشد، عملاً خود را در موضع اتهام قرار داده است. دولت خواسته یا ناخواسته با تاخیر در سر و سامان دادن بازار، از محل تسعیر نرخ ارز و اختلاف قیمت ارز بودجه و ارز محقق شده سود سرشاری را نصیب خود ساخته است و توانسته بخشی از بدهی­ های ارزی خود به بانک مرکزی را تسویه کند. این اتفاق منجر به مالیات تورمی می­‌شود، فارغ از اینکه چه میزان از تورم ماههای آتی محصول همین بی ­تدبیری دولت تدبیر باشد.

بسته جدید ارزی اگر قرار باشد دردی بر درمان تولید ملی باشد، قطعاً نوشدارو بعد مرگ سهراب است. تولید ملی آن نیمه جانی را که نیز داشت در چند ماه اخیر از دست داد و همان اندک انگیزه ­های تولیدی در کارفرمایان نیز تبدیل به انگیزه­ های سوداگرایانه شد. منابع بخش خصوصی که قرار بود صرف تولید شود، تبدیل به زمین، ملک و طلا شد. تصمیمی که هرچند برایند خوبی برای اقتصاد کشور نداشت، ولی نمی­توان آنرا پتکی کرد و بر سر بخش خصوصی فرود آورد. بخش خصوصی در وضعیت چند ماهه­ی اخیر چاره­ای جز پوشش ریسک دارایی خود نداشت. بنابراین پر بیراه نیست اگر بگوییم دولت در سال 1397 که سال حمایت از کالای ایرانی است، بهتر از این نمی­توانست تولید ملی را نابود کند!

تاخیر در اجرای بسته ارزی، منجر به تضعیف پول ملی شد. فارغ از حس تحقیر ملی مردم به خصوص در مقابل کشورهای ضعیف منطقه، تضعیف پول ملی در کشور ما که توان صادراتی محدودی داشت، به تاراج منابع ملی منجر شد. کشورهای همسایه و شرکای تجاری ما تا توانستند و می­توانند، منابع خام کشور که می­تواند با فراوری تبدیل به محصول با ارزش افزوده بالا شود را به ثمن بخس از کشور خارج می­کنند. تاخیر دولت در تنظیم بازار ارز، ما را تبدیل به کشوری کرد که می­خواست بیماری هلندی اقتصاد را درمان کند، اما امروز دچار سرطان هلندی شده است.

حال ممکن است این موضوع پیش بیاید که دولت به دلیل حساسیت موضوع اجرای تنظیم­ گری ارزی را به تاخیر انداخت تا دچار شتاب زدگی و عجله در سیاست گذاری نشود. در پاسخ می­توان گفت تاخیر در اجرای سیاست­ ارزی توسط دولت زمانی توجیه داشت که دولت نوآوری در سیاست ارزی داشته باشد وگرنه بسته فعلی که ناشی از نگرش نئولیبرالیسی به اقتصاد و آزادسازی قیمت­هاست، انتخاب بدترین گزینه در بدترین زمان است و کاش همین سیاست که خودش محل تامل است روز اول اجرا می­شد. جالب است که آقای رئیس جمهور وقتی از طرف مجلس مورد سوال واقع می­‌شود، به لحن تهدیدآمیزی عنوان می­کند که قرار است برخی واقعیات اقتصادی را بگوید و گویی مردم باید از بابت اینکه بعد از 6 ماه تلاطم در بازار و تهدید امنیت روانی جامعه، دلار از 12000 تومان فراتر نرفته است و قرار است روی مدار 8000 تومان باشد جشن بگیرند و پایکوبی کنند. دولت امید آنچنان ناامیدی در دل مردم ایجاد کرد که مردم از اینکه امروز صبح از خواب بیدار شده و شاهد بالا رفتن نو به نوی قیمت ارز نیستند، شکرگذار پروردگارشانند؛ غافل از آنکه پول ملی در طول یکساله گذشته حداقل 50 درصد ارزش خود را از دست داده است.

حال سوال اینجاست که هزینه ­های تاخیر در اجرای سیاست ارزی بر عهده کیست؟ پاسخ دم دستی قوه قضاییه آن است که مجرمین و اخلا­گران اقتصادی باید شناسایی و محاکمه شود. ضمن قبول این اقدام آیا به نظر نمی­رسد دولت که به دلیل اهمال در تنظیم بازار ارز خسارت­های فراوانی را به منافع ملی وارد ساخته است، با وجود اینکه هیچ جرمی انجام نداده باشد، مقصر اصلی است و بار اصلی هزینه­‌های به بار آمده بر دوش ایشان است؟ دلار آقای جهانگیری که معلوم بود مصداق «من جرّب المجرب» است و نتیجه ­ای جز ایجاد رانت ندارد، آیا مصداق اخلال در نظام اقتصادی کشور نیست؟
(نود اقتصادی- علی اصغر قائمی‌نیا - ۱۶ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۰)

 

مقالات دیگر...